پرش به محتوا

دیوان حافظ/گل در بر و می در کف و معشوق بکامست

از ویکی‌نبشته
۴۶  گل در بر و می در کف و معشوق بکامست سلطان جهانم بچنین روز غلامست  ۴۴
  گو شمع میارید در این جمع که امشب در مجلس ما ماه رُخ دوست تمامست  
  در مذهب ما باده حلالست ولیکن بی روی تو ای سرو گل اندام حرامست  
  گوشم همه بر قول نی و نغمهٔ چنگست چشمم همه بر لعل لب و گردش جامست  
  در مجلس ما عطر میامیز که ما را هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشامست  
  از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکّر زآنرو که مرا از لب شیرین تو کامست  
  تا گنج غمت در دل ویرانه مقیمست همواره مرا کوی خرابات مقامست  
  از ننگ چه گوئی که مرا نام ز ننگست وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نامست  
  میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز وانکس که چو ما نیست در این شهر کدامست  
  با محتسبم عیب مگوئید که او نیز پیوسته چو ما در طلب عیش مدامست  
  حافظ منشین بی می و معشوق زمانی  
  کایّام گل و یاسمن و عید صیامست