دیوان حافظ/هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز
ظاهر
۲۵۸ | هزار شکر که دیدم بکام خویشت باز | ز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز | ۲۶۱ | |||
روندگان طریقت ره بلا سپرند | رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز | |||||
غم حبیب نهان به ز گفت و گوی رقیب | که نیست سینهٔ ارباب کینه محرم راز | |||||
اگر چه حسن تو از عشق غیر مستغنی است | من آن نیم که از این عشقبازی آیم باز | |||||
چه گویمت که ز سوز درون چه میبینم | ز اشک پرس حکایت که من نیم غمّاز | |||||
چه فتنه بود که مشّاطهٔ قضا انگیخت | که کرد نرگس مستش سیه بسرمهٔ ناز | |||||
بدین سپاس که مجلس منوّرست بدوست | گرت چو شمع جفائی رسد بسوز و بساز | |||||
غرض کرشمهٔ حسنست ور نه حاجت نیست | جمال دولت محمود را بزلف ایاز | |||||
غزل سرائی ناهید صرفهٔ نبرد | ||||||
در آن مقام که حافظ برآورد آواز |