دیوان حافظ/ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
ظاهر
۲۶۷ | ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس | بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس | ۲۷۱ | |||
منزل سلمی که بادش هر دم از ما صد سلام | پرصدای ساربانان بینی و بانگ جرس | |||||
محمل جانان ببوس آنگه بزاری عرضه دار | کز فراقت سوختم ای مهربان فریاد رس | |||||
من که قول ناصحانرا خواندمی قول رباب | گوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس | |||||
عشرت شبگیر کن می نوش کاندر راه عشق | شبروانرا آشنائیهاست با میر عسس | |||||
عشقبازی کار بازی نیست ای دل سر بباز | زانکه گوی عشق نتوان زد بچوگان هوس | |||||
دل برغبت میسپارد جان بچشم مست یار | گر چه هشیاران ندادند اختیار خود بکس | |||||
طوطیان در شکّرستان کامرانی میکنند | وز تحسّر دست بر سر میزند مسکین مگس | |||||
نام حافظ گر برآید بر زبان کلک دوست | ||||||
از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس |