وحشی بافقی (غزلیات)/گهی از بزم بر میخیز و طرف بام جا میکن
ظاهر
گهی از بزم بر میخیز و طرف بام جا میکن | زکات بزم عشرت عشوهای در کار ما میکن | |||||
قصوری نیست در بیگانگی اما نه هر وقتی | نگه را با نگه در وقت فرصت آشنا میکن | |||||
نگه خوبست مستغنی زد اما آن نه در هر جا | بود جایی که باید گفت چشمی بر قفا میکن | |||||
چو داری غمزه را بگذار تا عالم زند بر هم | نگه گو باش شرم آلود و اظهار حیا میکن | |||||
تو زخم ناز بر جان میزن و میآزما بازو | دهان پر تبسم گو علاج خونبها میکن | |||||
سر و جانست در راهت نه آخر سنگ خاکست این | به استغنات میرم گه نگاهی زیر پا میکن | |||||
تغافل رطل پر کردهست وحشی ظرف میباید | نگاهی جانب این کاسهی مرد آزما میکن |