وحشی بافقی (غزلیات)/گر چه میدانم که میرنجی و مشکل میشود
ظاهر
گر چه میدانم که میرنجی و مشکل میشود | گر نکوبی حلقهی سد جا بر در دل میشود | |||||
همچو فانوسش کسی باید که دارد پاس حسن | زانکه لازم گشت و جایش شمع محفل میشود | |||||
یک رهش خاص از برای جان ما بیرون فرست | آن نگه کش تا به ما سد جای منزل میشود | |||||
رخنه بند دیده امید خواهد شد مکن | خاک کویت کز سرشک اشک ما گل میشود | |||||
آنچه کردی انفعالش عذر خواهد باک نیست | چشمها روزی اگر با هم مقابل میشود | |||||
دیده را خونبار خواهد کرد از دیدار زود | گر تغافل در میان زینگونه حایل میشود | |||||
دست بر هم سودنی دارد کزو خون میچکد | در کمین صید صیادی که غافل میشود | |||||
عشوههای چشم را کان غمزه میخوانند و ناز | من گرفتم سحر شد آخر نه باطل میشود | |||||
گل طراوت دارد اما گو به بلبل خوش ترا | کاب و رنگ صبحگاهش چاشت زایل میشود | |||||
دل اگر دیوانه شد دارالشفای صبر هست | میکنم یک هفتهاش زنجیر و عاقل میشود | |||||
عشق و سودا چیست وحشی مایهی بیحاصلی | غیر ناکامی ز خودکامان چه حاصل میشود |