وحشی بافقی (غزلیات)/کردیم نامزد به تو نابود و بود خویش
ظاهر
کردیم نامزد به تو نابود و بود خویش | گشتیم هیچکارهی ملک وجود خویش | |||||
غماز در کمین گهرهای راز بود | قفلی زدیم بر در گفت و شنود خویش | |||||
من بودم و نمودی و باقی خیال تو | رفتم که پردهای بکشم بر نمود خویش | |||||
یک وعده خواهم از تو که گردم در انتظار | حاکم تویی در آمدن دیر و زود خویش | |||||
از چشم من به خود نگر و منع کن مرا | بی اختیار اگر نشوی در سجود خویش | |||||
گو جان و سر برو، غرض ما رضای تست | حاشا که ما زیان تو خواهیم و سود خویش | |||||
بزم نشاط یار کجا وین فغان زار | وحشی نوای مجلس غم کن سرود خویش |