وحشی بافقی (غزلیات)/کاری مکن که رخصت آه سحر دهم
ظاهر
کاری مکن که رخصت آه سحر دهم | وین تند باد را به چراغ تو سردهم | |||||
آبم ز جوی تیغ تغافل مده ، مباد | نخلی شوم که خنجر الماس بردهم | |||||
سیلی ز دیده خواهدم آمد دل شبی | اولیتر آنکه من همه کس را خبر دهم | |||||
کشتی نوح چیست چو توفان گریه شد | هرتخته زان سفینه به موجی دگر دهم | |||||
لرزد دلم که خانه حسنت کند سیاه | گر اندک اختیار به دود جگر دهم | |||||
افسردگی بس است که باد خزان شود | آه ار به بوستان جمال تو سر دهم | |||||
بیداد کیش من متنبه نمیشود | وحشی من این ندای عبث چند دردهم |