وحشی بافقی (غزلیات)/چو خواهم کز ره شوقش دمی بر گرد سر گردم
ظاهر
چو خواهم کز ره شوقش دمی بر گرد سر گردم | به نزدیکش روم سد بار و باز از شرم برگردم | |||||
من بد روز را آن بخت بیدار از کجا باشد | که در کویش شبی چون پاسبانان تا سحر گردم | |||||
دلم سد پاره گشت از خنجرش و ز شوق هر زخمی | به خویش آیم دمی سد بار و از خود بیخبر گردم | |||||
اگر جز کعبهی کوی تو باشد قبله گاه من | الاهی ناامید از سجدهی آن خاک در گردم | |||||
نه از سوز محبت بی نصیبم همچو پروانه | که در هر انجمن گرد سر شمع دگر گردم | |||||
به بزم عیش شبها تا سحر او را چه غم باشد | که بر گرد درش زاری کنان شب تا سحر گردم | |||||
به زخم خنجر بیداد او خو کردهام وحشی | نمیخواهم که یک دم دور از آن بیدادگر گردم |