وحشی بافقی (غزلیات)/چه کم میگردد از حشمت بلاگردان نازم کن
ظاهر
چه کم میگردد از حشمت بلاگردان نازم کن | نگاهی چند ناز آلوده در کار نیازم کن | |||||
درخت میوهای داری صلای میوهای میزن | ولی اندیشه از گستاخی دست درازم کن | |||||
به دیوانش مرا کاری فتاد ای لطف پنهانی | یکی زان شیوههای پیش خدمت کار سازم کن | |||||
برون آور ز جیبت آن عنایتها که میدانی | کلیدی وز در زندا ن غم این قفل بازم کن | |||||
به هیچم میتوان کردن تسلی گر دلت خواهد | نمیگویم که خاص از شیوههای دلنوازم کن | |||||
حجابست اینکه خالی میکند پهلوی ما از تو | به یک جانب فکن این شرم، و رفع احترازم کن | |||||
ز من برخاست تکلیف از جنون عشق بت وحشی | ببر دیوانگی از طبع و تکلیف نمازم کن |