وحشی بافقی (غزلیات)/هرگز به غرض عشق من آلوده نگردد
ظاهر
هرگز به غرض عشق من آلوده نگردد | چشمم به کف پای کسی سوده نگردد | |||||
آلوده نیم چون دگران این هنرم هست | کز صحبت من هیچکس آلوده نگردد | |||||
پروانهام و عادت من سوختن خویش | تا پاک نسوزم دلم آسوده نگردد | |||||
با بلهوس از پاکی دامان تو گفتم | تا باز به دنبال تو بیهوده نگردد | |||||
وحشی ز غمش جان تو فرسود عجب نیست | جانست نه سنگست که فرسوده نگردد |