وحشی بافقی (غزلیات)/نوید آشنایی میدهد چشم سخنگویت
ظاهر
نوید آشنایی میدهد چشم سخنگویت | گرفته انس گویا نرمیی با تندی خویت | |||||
بمیرم پیش آن لب، اینچنین گاهی تبسم کن | بحمدالله که دیدم بی گره یک بار ابرویت | |||||
به رویت مردمان دیده را هست آنچنان میلی | که ناگه میدوند از خانه بیرون تا سر کویت | |||||
شرابی خوردهام از شوق و زور آورده میترسم | که بردارد مرا ناگاه و بیخود آورد سویت | |||||
ز آتش آب میجویم ببین فکر محال من | وفاداری طمع میدارم از طبع جفا جویت | |||||
فریب غمزه امروز آنقدر، خوردم که میباید | مجرب بود ، هر افسون که بر من خواند جادویت | |||||
چه بودی گر به قدر آرزو جان داشتی وحشی | که کردی سد هزاران جان فدای یک سر مویت |