وحشی بافقی (غزلیات)/نشانم پیش تیرش کاش تیرش بر نشان آید
ظاهر
نشانم پیش تیرش کاش تیرش بر نشان آید | که پیشم از پی تیر خود آن ابرو کمان آید | |||||
مگوییدش حدیث کوه درد من که میترسم | چو گویید این سخن ناگه برآن خاطر گران آید | |||||
از آنم کس نمیپرسد که چون پرسد کسی حالم | باو گویم غم دل آنقدر کز من به جان آید | |||||
بیا ای باد خاکم بر سر هر رهگذر افکن | که دامانش بگیرم هر کجا دامن کشان آید | |||||
ز شوق او نرفتم سوی بستان ، بهر آن رفتم | که شاید نخل من روزی به سوی بوستان آید | |||||
تو دمساز رقیبانی چنین معلوم میگردد | که چون خوانی مرا نام رقیبت بر زبان آید | |||||
صبوحی کرده میمد، بسی خون کرده رفتارش | بلی خونها شود جایی که مستی آنچنان آید | |||||
مگو وحشی چرا از بزم او غمناک میآیی | کسی کز بزم او بیرون رود چون شادمان آید |