وحشی بافقی (غزلیات)/می‌روم نزدیک و حال خویش می‌گویم به او

از ویکی‌نبشته
وحشی بافقی (غزلیات) از وحشی بافقی
(می‌روم نزدیک و حال خویش می‌گویم به او)
  می‌روم نزدیک و حال خویش می‌گویم به او آنچه پنهان داشتم زین پیش می‌گویم به او  
  گشته‌ام خاموش و پندارد که دارم راحتی چند حرفی از درون ریش می‌گویم به او  
  غافل است او از من و دردم شود هر روز بیش اندکی زین درد بیش از پیش می‌گویم به او  
  غمزه‌ات خونریز دل دربند لعل نوشخند دل نمی‌داند جفای خویش می‌گویم به او  
  گر چه وحشی دل ازو بر کند می‌رنجد به جان گر بد آن دلبر بدکیش می‌گویم به او