وحشی بافقی (غزلیات)/مگر من بلبلم کز گفتگوی گل زبان بندد
ظاهر
مگر من بلبلم کز گفتگوی گل زبان بندد | چو گلبن رخت رنگ و بوی خویش از بوستان بندد | |||||
گلشن در هم شکفت آن بی مروت بین که میخواهد | چنین فصلی در بستان به روی دوستان بندد | |||||
زبانم میسراید قصهی اندوه و میترسم | که بر هر حرف من بدگو هزاران داستان بندد | |||||
خدنگی خوردهام کاری ز شست ناز پرکاری | که از ابرو گشاید تیر و تهمت بر کمان بندد | |||||
رهی در پیشم افتادست و بیم رهزنی در پی | که چون بر کاروانی تاخت اول دست جان بندد | |||||
قبا میپوشد و خون میکند افشاندن دستش | معاذالله از آن ساعت که خنجر بر میان بندد | |||||
علاج زخمهای ظاهری آید ز وحشی هم | طبیبی آنچنان خواهم که او زخمی نهان بندد |