وحشی بافقی (غزلیات)/مده از خنده فریب و مزن از غمزه خدنگ
ظاهر
مده از خنده فریب و مزن از غمزه خدنگ | رو که ما را به تو من بعد نه صلح است و نه جنگ | |||||
غمزه گو ناوک خود بیهده زن پس مفکن | که دل و جان دگر ساختم از آهن و سنگ | |||||
عذرم این بس اگر از کوی تو رفتم که نماند | نام نیکی که توانم بدنش ساخت به ننگ | |||||
بلبل آن به که فریب گل رعنا نخورد | که دو روزیست وفاداری یاران دو رنگ | |||||
آه حسرت نه به آیینه وحشی آن کرد | که توان بردنش از صیقل ابروی تو زنگ |