وحشی بافقی (غزلیات)/ماه من گفتم که با من مهربان باشد ، نبود

از ویکی‌نبشته
وحشی بافقی (غزلیات) از وحشی بافقی
(ماه من گفتم که با من مهربان باشد ، نبود)
  ماه من گفتم که با من مهربان باشد ، نبود مرهم جان من آزرده جان باشد ، نبود  
  از میان بی موجبی خنجر به خون من کشید اینکه اندک گفتگویی در میان باشد ، نبود  
  بر دلم سد کوه غم از سرگرانیهای او بود اما اینکه بر خاطر گران باشد ، نبود  
  خاطر هرکس از و می‌شد، به نوعی شادمان شادمان گشتم که با من همچنان باشد ، نبود  
  وحشی از بی لطفی او سد شکایت داشتیم پیش او گفتم که یارای زبان باشد، نبود