وحشی بافقی (غزلیات)/شد بی‌حساب کشور جانها خراب از او

از ویکی‌نبشته
وحشی بافقی (غزلیات) از وحشی بافقی
(شد بی‌حساب کشور جانها خراب از او)
  شد بی‌حساب کشور جانها خراب از او ترک است و تندخو چه عجب بی حساب از او  
  پروانه یک زمان دگر زنده بیش نیست ای شمع سرکشی مکن و رخ متاب از او  
  سر در نقاب خواب کش ای بلهوس که تو بی‌یار زنده‌ای و نداری حجاب از او  
  تا پرده برگرفت ز ماه تمام خویش رو زردی تمام کشید آفتاب از او  
  وحشی که نیم کشته به خون می‌تپد ز تو با جان مگر برون رود این اضطراب از او