وحشی بافقی (غزلیات)/رشک می‌بردند شهری بر من و احوال من

از ویکی‌نبشته
وحشی بافقی (غزلیات) از وحشی بافقی
(رشک می‌بردند شهری بر من و احوال من)
  رشک می‌بردند شهری بر من و احوال من کرد ضایع کار من این بخت بی اقبال من  
  طایری بودم من و غوغای بال افشانیی چشم زخمی آمد و بشکست بر هم بال من  
  بخت بد این رسم بد بنهاد و رنجاند از منت ورنه کس هرگز نمی‌رنجیده از افعال من  
  گشته‌ام آواره سد منزل ز ملک عافیت می‌دواند همچنان بخت بد از دنبال من  
  ساده رو وحشی که می‌خواهد به عرض او رسید آنچه هرگز شرح نتوان کرد یعنی حال من