وحشی بافقی (غزلیات)/دوش در کویی عجب بی لطفیی در کار بود
ظاهر
دوش در کویی عجب بی لطفیی در کار بود | تیغ در دست تغافل سخت بی زنهار بود | |||||
رفتن و ناآمدن سهل است با خود خوش کنیم | دیده را نادیده کرد و رفت این آزار بود | |||||
رسم این میباشد ای دیر آشنای زود سر | آنهمه لاف وفا آخر همین مقدار بود | |||||
یاری ظاهر چه کار آید خوش آن یاری که او | هم به ظاهر یار بود و هم به باطن یار بود | |||||
بر نیاوردن مروت بود خود انصاف بود | آرزوی خاطری گردور یک دم دار بود | |||||
کرد وحشی شکوهی بی التفاتی برطرف | درد سر میشد و گرنه درد دل بسیار بود |