وحشی بافقی (غزلیات)/دوش اندک شکوهای از یار میبایست کرد
ظاهر
دوش اندک شکوهای از یار میبایست کرد | و ز پی آن گریهای بسیار میبایست کرد | |||||
حال خود گر عرض میکردم به این سوز و گداز | چارهی کار منش ناچار میبایست کرد | |||||
بعد عمری کامدی یک لحظه میبایستبود | پرسش حال من بیمار میبایست کرد | |||||
امتحان ناکرده خواندی غیر را در بزم خاص | چند روزی چون منش آزار میبایست کرد | |||||
رفتن از مجلس بدین صورت چه معنی داشت دوش | رنجشی گر داشتی اظهار میبایست کرد | |||||
تا شود ظاهر که نام ما نرفت از یاد دوست | یاد ما در نامهای یک بار میبایست کرد | |||||
کار خود بد کردم از عرض محبت پیش یار | خود غلط کردم چرا این کار میبایست کرد | |||||
شب که میبردند مست از بزم آن بدخو مرا | هر چه دل میخواست با اغیار میبایست کرد | |||||
اینکه وحشی را زدی بر دار کم لطفی نبود | اولش بسیار منت دار میبایست کرد |