وحشی بافقی (غزلیات)/دوش از عربده یک مرتبه باز آمده بود
ظاهر
دوش از عربده یک مرتبه باز آمده بود | چشم پر عربدهاش بر سر ناز آمده بود | |||||
چشمش از ظاهر حالم خبری میپرسید | غمزهاش نیز به جاسوسی راز آمده بود | |||||
بود هنگامهی من گرم چنان ز آتش شوق | که نگاهش به تماشای نیاز آمده بود | |||||
غیر داند که نگاهش چه بلا گرمی داشت | زانکه در بوتهی غیرت به گداز آمده بود | |||||
چه اداها که ندیدم چه نظرها که نکرد | بندهاش من که عجب بنده نواز آمده بود | |||||
آرزو بود که هر لحظه به سویت میتاخت | داشت میدانی و خوش در تک و تاز آمده بود | |||||
وحشی از بزم که این مایهی خوشحالی یافت | که سوی کلبهی ما با می و ساز آمده بود |