وحشی بافقی (غزلیات)/در آن دیار که هجران بود حیات نباشد
ظاهر
در آن دیار که هجران بود حیات نباشد | اساس زندگی خضر را ثبات نباشد | |||||
منادی است ز هجران که هر که بندی شد | ز بند خانه ما دیگرش نجات نباشد | |||||
مبین به ظاهر بیلطفیش که هست بتان را | تغافلی که کم از هیچ التفات نباشد | |||||
متاعهای وفا هست در دکانچهی عشقم | که در سراسر بازار کاینات نباشد | |||||
به مذهب که عمل میکنی و کیش که داری | که گفته است که حسن ترا ، زکات نباشد | |||||
بساط دوری و شترنج غایبانه به خوبان | به خود فرو شده وحشی عجب که مات نباشد |