وحشی بافقی (غزلیات)/ترسم در این دلهای شب از سینه آهی سرزند
ظاهر
ترسم در این دلهای شب از سینه آهی سرزند | برقی ز دل بیرون جهد آتش به جایی درزند | |||||
از عهده چون آید برون گر بر زمین آمد سری | آن نیمههای شب که او با مدعی ساغر زند | |||||
کوس نبرد ما مزن اندیشه کن کز خیل ما | گر یک دعا تازد برون بر یک جهان لشکر زند | |||||
آتشفشانست این هوا ، پیرامن ما نگذری | خصمی به بال خود کند مرغی که اینجا پرزند | |||||
می بی صفا، نی بی نوا ، وقتست اگر در بزم ما | ساقی می دیگر دهد مطرب رهی دیگر زند | |||||
ما را درین زندان غم من بعد نتوان داشتن | بندی مگر بر پانهد، قفلی مگر بر در زند | |||||
وحشی ز بس آزردگی زهر از زبانم میچکد | خواهم دلیری کاین زمان خود را بر این خنجر زند |