وحشی بافقی (غزلیات)/تاب رخ او مهر جهانتاب ندارد

از ویکی‌نبشته
وحشی بافقی (غزلیات) از وحشی بافقی
(تاب رخ او مهر جهانتاب ندارد)
  تاب رخ او مهر جهانتاب ندارد جز زلف کسی پیش رخش تاب ندارد  
  خواب آورد افسانه و افسانه‌ی عاشق هر کس که کند گوش دگر خواب ندارد  
  پهلوی من و تکیه‌ی خاکستر گلخن دیوانه سر بستر سنجاب ندارد  
  سیل مژه ترسم که تن از پای در آرد کاین سست بنا طاقت سیلاب ندارد  
  گر سجده کند پیش تو چندان عجبی نیست وحشی که جز ابروی تو محراب ندارد