وحشی بافقی (غزلیات)/بست زبان شکوه ام لب به سخن گشادنش

از ویکی‌نبشته
وحشی بافقی (غزلیات) از وحشی بافقی
(بست زبان شکوه ام لب به سخن گشادنش)
  بست زبان شکوه ام لب به سخن گشادنش عذر عتاب گفتن و وعده‌ی وصل دادنش  
  بود جهان جهان فریب از پی جان مضطرب آمدن و گذشتن و رفتن و ایستادنش  
  ناز دماند از زمین، فتنه فشاند از هوا طرز خرام کردن و پا به زمین نهادنش  
  جذب محبتش کشد، هست بهانه‌ای و بس اینهمه تند گشتن و در پی من فتادنش  
  وحشی اگر چنین بود وضع زمانه بعد ازین وای بر آن که باید از مادر دهر زادنش