وحشی بافقی (غزلیات)/بردری ز آمد شد بسیار آزاریم هست
ظاهر
بردری ز آمد شد بسیار آزاریم هست | گر خدا صبری دهد اندیشه کاریم هست | |||||
صبر در میبندند اما نیستم ایمن ز شوق | خانهی پر رخنهی کوتاه دیواریم هست | |||||
گر شود ناچار و دندان بر جگر باید نهاد | چاره خود کردهام جان جگر خواریم هست | |||||
کی گریزم از درت اما ز من غافل مباش | گر توام خواهی که بفروشی خریداریم هست | |||||
گر چه ناید بندهای چون من به کار کس ولی | نقش دیوارم ولیکن پای رفتاریم هست | |||||
جز در دولتسرای وصل تو هر جا روم | در حسابی هستم و قدری و مقداریم هست | |||||
حرمت من گر نداری حرمت عشقم بدار | خود اگر هیچم دل و طبع وفا داریم هست | |||||
کوری چشم رقیبان زان گلستان امید | نیست گر دامان پر گل ، چشم پرخاریم هست | |||||
وحشی اظهار وفا کردست خون او مریز | ور مدد خواهی به خون ، دست آشنا یاریم هست |