وحشی بافقی (غزلیات)/ای دل بی جرم زندانی، تو در بندی هنوز
ظاهر
ای دل بی جرم زندانی، تو در بندی هنوز | آرزو کردت به این حال آرزومندی هنوز | |||||
کوه اگر بودی ز جا رفتی بنازم حوصله | اینهمه آزردگی داری و خرسندی هنوز | |||||
وقت نامد کز جنون این بند از هم بگسلی | اله اله ، بسته آن سست پیوندی هنوز | |||||
با همه خدمت چه بودی گر پذیرفتی ترا | شرم بادت زین غلامی، بی خداوندی هنوز | |||||
خندهات بر خود نیامد پارهای بر خود بخند | از لب او چشم در راه شکرخندی هنوز | |||||
تا به کی این تیشه خواهی زد به پای خود بس است | این کهن نخل تمنا را نیفکندی هنوز | |||||
ساده دل وحشی که میداند ترا احوال چیست | وین گمان دارد که گویا قابل پندی هنوز |