وحشی بافقی (غزلیات)/این بس که تماشایی بستان تو باشم
ظاهر
این بس که تماشایی بستان تو باشم | مرغ سر دیوار گلستان تو باشم | |||||
کافیست همین بهرهام از مائدهی وصل | کز دور مگس ران سر خوان تو باشم | |||||
این منصب من بس که چو رخش تو شود زین | جاروب کش عرصهی جولان تو باشم | |||||
خواهم که شود دست سراپای وجودم | در شغل عنان گیری یکران تو باشم | |||||
در بزمگه یوسف اگر ره دهدم بخت | درآرزوی گوشهی زندان تو باشم | |||||
در تشنگیم طالع بد جان به لب آرد | گر خود به سر چشمهی حیوان تو باشم | |||||
من وحشیم و نغمه سرای چمن حسن | معذورم اگر مرغ غزلخوان تو باشم |