وحشی بافقی (غزلیات)/آورده اقبالم دگر تا سجدهی این در کنم
ظاهر
آورده اقبالم دگر تا سجدهی این در کنم | شکرانهی هر سجدهای سد سجدهی دیگر کنم | |||||
کردم سراپا خویش را چشم از پی طی رهت | کز بهر سجده بر درت خود را تمامی سرکنم | |||||
گوگرد احمر کی کند کار غبار راه تو | این کیمیاگر باشدم خاک سیه را زر کنم | |||||
تو خوش به دولت خواب کن گر پاسبانی بایدت | من از دعای نیم شب گردون پر از لشکر کنم | |||||
خصمت که هست اندر قفس بگذار با آه منش | کو را اگریاقوت شد زین شعله خاکستر کنم | |||||
گر توتیایی افکنی در دیده ام از راه خود | از رشک چشم خود نمک در دیدهی اخترکنم | |||||
بر اوج تختت کاندر او سیمرغ شهپر گم کند | من پشه و از پشه کم کی عرض بال و پرکنم | |||||
وحشی چه پیش آرد که آن ایثار راهت را سزد | از مخزن فیضت مگر دامن پر از گوهر کنم |