وحشی بافقی (غزلیات)/آنکس که دامن از پی کین تو بر زند
ظاهر
آنکس که دامن از پی کین تو بر زند | بر پای نخل زندگی خود تبر زند | |||||
گر کوه خصمی تو کند انتقام تو | آن تیغ را به دست خودش بر کمر زند | |||||
از لشکر توجه تو کمترین سوار | تازد برون و یکتنه بر سد حشر زند | |||||
قهر تو چون بلند کند گوشهی کمان | هر تیر را که قصد کند بر جگر زند | |||||
شکر خدا که خصم ترا بر جگر نشست | آن تیرها که خواست ترا بر سپر زند | |||||
مرغی کز آشیانهی خصم تو بر پرید | الا به خون خود نتواند که پرزند | |||||
تودر گلو فشاری خصمی و جان او | در بند فرجهایست که از تن به در زند | |||||
مطرب به بزم خواند عدویت چه غافلست | گو کس روانه کن که در نوحه گر زند | |||||
در راه سیر کوکب اقبال تو سپهر | در دیدهی ستارهی بد نیشتر زند | |||||
فتحی نمودهای دگر از نو که بر فلک | اقبال طبل نصرت و کوس ظفر زند | |||||
وحشی کجاست منکر او تا چو دیگران | خود را به تیغ قهر قضا و قدر زند |