وحشی بافقی (غزلیات)/آمد آمد حسن در رخش غرور انگیختن
ظاهر
آمد آمد حسن در رخش غرور انگیختن | اینک اینک عشق میآید به شور انگیختن | |||||
هر کرا کحل محبت چشم جان روشن نساخت | روز حشرش همچنان خواهند کور انگیختن | |||||
پا به حرمت نه در این وادی که موسی حد نداشت | گرد نعلین از تجلیگاه طور انگیختن | |||||
رسم بزم ماست دود از دل بر آوردن نخست | سوختن چون عود و از مجمر بخور انگیختن | |||||
دست کردن در کمر با عشق کاری سهل نیست | فتنهای نتوان ز بهر خود به زور انگیختن | |||||
عرصهی عشق و حریف ما چنین منصوبه باز | سخت بازی چیست بازیهای دور انگیختن | |||||
خیز و دامن برفشان وحشی که کار دهر نیست | جز غبار فتنه و گرد فتور انگیختن |