هزار و یکشب/ثبوت حماقت آموزگار
(حکایت ثبوت حماقت آموزگار)
و از جمله چیزها که در کم خردی آموزگار کودکان حکایت کرده اند اینست که مردی آموزگار کودکان بود مردی ظریف بنزد او آمد و با او بصحبت در پیوست دید که آن آموزگار از نحو و لغت و شعر و ادب بهره کامل دارد او را عجب آمد و با خود گفت آموزگار کودکان را عقل کامل نباشد چون است که این مرد بکمال آراسته است پس چون خواست که از نزد او باز گردد آموزگار گفت تو امشب مهمان منی آنمرد دعوت او را اجابت کرد و بسوی منزل او برفت مرد آموزگار او را گرامی بداشت و از برای او خوردنی بیاورد خوردنی بخوردند و تا نیمه شب از هر سوی حدیث گرفتند پس از آن مرد آموزگار خوابگاه از برای مهمان مهیا کرد و خود بحرم سرای برفت چون مهمان در خوابگاه بخسبید فریادی از حرم سرای بلند شد مهمان خبر باز پرسید شیخ را کاری بزرگ روی داد و او را نفس واپسین است مهمان گفت مرا بنزد او برید او را بنزد شیخ بردند دید که شیخ بیخود افتاده و خون ازو همی رود پس آب بدو فشانده او را بخود آورد و باو گفت این چه حالتست که تو از نزد من تندرست بدر آمدی شیخ با و گفت ای برادر چون از نزد تو بیرون آمدم در مصنوعات خدایتعالی فکر میکردم با خود گفتم هر چیزی که خدایتعالی او را از برای انسان آفریده منفعتی در وهست از آنکه دستها را از برای چیز خوردن و رفع حاجت و بخصم حمله آوردن خلق کرده و پاها را از برای انسان آفریده و چشمها را از برای دیدن و گوشها را از برای شنیدن آفریده و همچنین سایر اعضا را مگر این دو بیضه که منفعتی در و نیست پس من کار د بگرفتم و آنها را ببریدم و از برای من این حالت که می بینی روی داد پس آنههمان از نزد او بدر آمد و گفت راست گفته اند که آموزگار کودکان ناخردمند است اگرچه همۀ علوم را بداند