پرش به محتوا

هزار و یکشب/تأثیر کتاب

از ویکی‌نبشته

(حکایت تأثیر کتاب)

شهرزاد گفت ایملک جوانبخت حکایت کرده اند که ملکی از ملوک مخفی بیرون رفت تا از احوال رعیت آگاه شود بدهی بزرگ رسید و بسی تشنه بود یکی از در خانهای ده بایستاد و آب بطلبید زنی نکو روی با کوزه آبی بدر آمده آب بملک بداد ملک آب خورده بدان زن نظاره کرد و مفتون اوشد و او را بخود دعوت کرد آنزن او را میشناخت پس او را بخانه خود درآورد و در آنجا بنشاند و کتابی از مواعظ به پیش او بگذاشت و گفت تو باین کتاب نظر کن تا من خود سازی کرده بسوی تو بازگردم ملک بمطالعه کتاب بنشست و در آن کتاب مذمت زناکاران و چیزهائی که باهل عذاب وعده دادهاند بدید از بیم الهی تنش بلرزید و بسوی خدا بازگشت در حال برخاسته از خانه بیرون رفت شوهر آنزن غایب بود چون حاضر آمد زن او را از واقعه آگاه کرد آنمرد با خود گفت همی ترسم که چشم ملک از پی این زن باشد پس بجماع کردن با آن زن جرات نکرد و دیر گاهی بدینسان گذشت زن پیوندان خود را از آنچه میان خود و شوهر روی داده بود آگاه کرد پیوندان زن شوهر را بسوی ملک بردند و بملک گفتند اعز الله الملک این مرد از ما زمینی از بهر زراعت اجاره کرده مدتی در آنجا تخم کاشته از آن او را معطل گذاشته نه او را ترک میکند که بدیگری اجاره دهیم و نه خود زراعت میکند بیم از آن داریم که این زمین بجهة تعطیل فاسد شود از آنکه زمین را که نکارند فاسد میگردد ملک بآنمرد گفت از بهر چه زمین خود را زراعت نمیکنی آنمرد گفت اعز الله الملک شنیدم که شیری بر آن سرزمین آمده من از آن شیر ترسیدم و نزدیک شدن بدان زمین نتوانستم از آنکه دانستم مرا طاقت مقاومت شیر نیست ملک قصه را بدانست و باو گفت ای فلان شیر بزمین تو پا نگذاشته و زمین از بهر زراعت بسیار نیکوست تو آنزمین را زراعت کن که خدایتعالی از آن زمین ترا برکت دهد و آسوده باش که شیر بر آن زمین پا نگذاشته پس از آن ملک از برای مرد و زن جایزه های نیکو بداد