نظامی (لیلی و مجنون)/کبکی به دهن گرفت موری
ظاهر
کبکی به دهن گرفت موری | میکرد بر آن ضعیف زوری | |||||
زد قهقهه مور بیکرانی | کی کبک تو این چنین ندانی | |||||
شد کبک دری ز قهقهه سست | کاین پیشه من نه پیشه تست | |||||
چون قهقهه کرد کبک حالی | منقار زمور کرد خالی | |||||
هر قهقهه کاین چنین زند مرد | شک نه که شکوه ازو شود فرد | |||||
خنده که نه در مقام خویش است | در خورد هزار گریه بیش است | |||||
چون من ز پی عذاب و رنجم | راحت به کدام عشوه سنجم | |||||
آن پیر خری که میکشد بار | تا جانش هست میکند کار | |||||
آسودگی آنگهی پذیرد | کز زیستن چنین بمیرد | |||||
در عشق چه جای بیم تیغ است | تیغ از سر عاشقان دریغ است | |||||
عاشق ز نهیب جان نترسد | جانان طلب از جهان نترسد | |||||
چون ماه من اوفتاد در میغ | دارم سر تیغ کو سر تیغ | |||||
سر کو ز فدا دریغ باشد | شایسته تشت و تیغ باشد | |||||
زین جان که بر آتش اوفتاد است | با ناخوشیم خوش اوفتاد است | |||||
جانیست مرا بدین تباهی | بگذار ز جان من چه خواهی | |||||
مجنون چو حدیث خود فرو گفت | بگریست پدر بدانچه او گفت | |||||
زین گوشه پدر نشسته گریان | زانسو پسر اوفتاده عریان | |||||
پس بار دگر به خانه بردش | بنواخت به دوستان سپردش | |||||
وان شیفته دل به شور بختی | میکرد صبوریی به سختی | |||||
روزی دو سه در شکنجه میزیست | زانگونه که هر که دید بگریست | |||||
پس پرده درید و آه برداشت | سوی در و دشت راه برداشت | |||||
میزیست به رنج و ناتوانی | میمرد کدام زندگانی | |||||
چون گرم شدی به عشق وجدش | بردی به نشاط گاه نجدش | |||||
برنجد شدی چو شیر سرمست | آهن بر پای و سنگ بر دست | |||||
چون برزدی از نفیر جوشی | گفتی غزلی به هر خروشی | |||||
از هر طرفی خلایق انبوه | نظاره شدی به گرد آن کوه | |||||
هر نادرهای کز او شنیدند | در خاطر و در قلم کشیدند | |||||
بردند به تحفهها در آفاق | زان غنیه غنی شدند عشاق |