نظامی (لیلی و مجنون)/چون نور چراغ آسمان گرد
ظاهر
چون نور چراغ آسمان گرد | از پرده صبح سر به در کرد | |||||
در هر نظری شگفت باغی | شد هر بصری چو شب چراغی | |||||
مجنون چو پرنده زاغ پویان | پروانه صفت چراغ جویان | |||||
از راه رحیل خار برداشت | هنجار دیار یار برداشت | |||||
چون بوی دمن شنید بنشست | یک لحظه نهاد بر جگر دست | |||||
باز از نفسش برآمد آواز | چون مرده که جان به دو رسد باز | |||||
شد پیر زنی ز دور پیدا | با او شخصی به شکل شیدا | |||||
سر تا قدمش کشیده در بند | وان شخص به بند گشته خرسند | |||||
زن میشد در شتاب کردن | میبرد ورا رسن به گردن | |||||
مجنون چو اسیر دید در بند | زن را به خدای داد سوگند | |||||
کین مرد به بند کیست با تو | در بند ز بهر چیست با تو | |||||
زن گفت سخن چو راست خواهی | مردیست نه بندی و نه چاهی | |||||
من بیوهام این رفیق درویش | در هر دو ضرورتی ز حد بیش | |||||
از درویشی بدان رسیدم | کین بند و رسن در او کشیدم | |||||
تا گردانم اسیروارش | توزیع کنم به هر دیارش | |||||
گرد آورم از چنین بهانه | مشتی علف از برای خانه | |||||
بینیم کزان میان چه برخاست | دو نیمه کنیم راستا راست | |||||
نیمی من و نیمی او ستاند | گردی به میانه در نماند | |||||
مجنون ز سر شکسته بالی | در پای زن اوفتاد حالی | |||||
کاین سلسله و طناب و زنجیر | بر من نه از این رفیق برگیر | |||||
کاشفته و مستمند مائیم | او نیست سزای بند مائیم | |||||
میگردانم به روسیاهی | اینجا و به هر کجا که خواهی | |||||
هر چه آن بهم آید از چنین کار | بی شرکت من تراست بردار | |||||
چون دید زن اینچنین شکاری | شد شاد به این چنین شماری | |||||
زان یار بداشت در زمان دست | آن بند و رسن همه در این بست | |||||
بنواخت به بند کردن او را | میبرد رسن به گردن او را | |||||
او داده رضا به زخم خوردن | زنجیر به پای و غل به گردن | |||||
چون بر در خیمهای رسیدی | مستانه سرود برکشیدی | |||||
لیلی گفتی و سنگ خوردی | در خوردن سنگ رقص کردی | |||||
چون چند جفاش برسرآورد | گرد در لیلیش برآورد | |||||
چون بادی از آن چمن بر او جست | بر خاک چمن چو سبزه بنشست | |||||
بگریست بر آن چمن به زاری | چون دیده ابر نوبهاری | |||||
سر میزد بر زمین و میگفت | کی من ز تو طاق و با غمت جفت | |||||
مجرمتر از آن شدم درین راه | کازاد شوم ز بند و از چاه | |||||
اینک سروپای هر دو در بند | گشتم به عقوبت تو خرسند | |||||
گر زانکه نمودهام گناهی | معذور نیم به هیچ راهی | |||||
من حکم کش وتر حکم رانی | تأدیب کنم چنان که دانی | |||||
منگر به مصاف تیغ و تیرم | در پیش تو بین که چون اسیرم | |||||
گر تاختنی به لطمه کردم | از لطمه خویش زخم خوردم | |||||
گر دی گنهی نمود پایم | امروز رسن به گردن آیم | |||||
گر دست شکسته شد کمانگیر | اینک به شکنجه زیر زنجیر | |||||
زان جرم که پیش ازین نمودم | بسیار جنایت آزمودم | |||||
مپسند مرا چنین به خواری | گر میکشیم بکش چه داری | |||||
گر جز به تو محکم است بیخم | برکش چو صلیب چارمیخم | |||||
ای کز تو وفاست بیوفائی | پیش تو خطاست بیخطائی | |||||
من با تو چو نیستم خطاکار | خود را به خطا کنم گرفتار | |||||
باشد که وفائی آید از تو | یا تیر خطائی آید از تو | |||||
در زندگیم درود تاری | دستی به سرم فرود ناری | |||||
در کشتگیم امید آن هست | کاری به بهانه بر سرم دست | |||||
گر تیغ روان کنی بدین سر | قربان خودم کنی بدین در | |||||
اسماعیلی ز خود بسنجم | اسماعیلیم اگر برنجم | |||||
چون شمع دلم فرو غناکست | گر باز بری سرم چه باکست | |||||
شمع از سر درد سرکشیدن | به گردد وقت سر بریدن | |||||
در پای تو به که مرده باشم | تا زنده و بیتو جان خراشم | |||||
چون نیست مرا بر تو راهی | زین پس من و گوشهای و آهی | |||||
سر داده و آه بر نیارم | تا پیش تو درد سر نیارم | |||||
گوئی ز تو دردسر جدا باد | درد آن منست سر تو را باد | |||||
این گفت وز جای جست چون تیر | دیوانه شد و برید زنجیر | |||||
از کوهه غم شکوه بگرفت | چون کوهه گرفته کوه بگرفت | |||||
بر نجد شد و نفیر میزد | بر خود ز طپانچه تیر میزد | |||||
خویشان چو ازو خبر شنیدند | رفتند و ندیدنی بدیدند | |||||
هم مادر و هم پدر در آن کار | نومید شدند ازو به یکبار | |||||
با کس چو نمیشد آرمیده | گفتند به ترک آن رمیده | |||||
و او را شده در خراب و آباد | جز نام و نشان لیلی از یاد | |||||
هر کس که بدو جز این سخن گفت | یا تن زد، یا گریخت، یا خفت |