نظامی (لیلی و مجنون)/مادر چو ز دور در پسر دید
ظاهر
مادر چو ز دور در پسر دید | الماس شکسته در جگر دید | |||||
دید آن گل سرخ زرد گشته | وآن آینه زنگ خورد گشته | |||||
اندام تنش شکسته شد خرد | زاندیشه او به دست و پا مرد | |||||
گه شست به آب دیده رویش | گه کرد به شانه جعد مویش | |||||
سر تا قدمش به مهر مالید | بر هر ورمی به درد نالید | |||||
میبرد به هر کنارهای دست | گه آبله سود و گه ورم بست | |||||
گه شست سر پر از غبارش | گه کند ز پای خسته خارش | |||||
چون کرد ز روی مهربانی | با او ز تلطف آنچه دانی | |||||
گفت ای پسر این چه ترک تازیست | بازیست چه جای عشق بازیست | |||||
تیغ اجل این چنین دو دستی | وانگه تو کنی هنوز مستی | |||||
بگذشت پدر شکایتآلود | من نیز گذشته گیر هم زود | |||||
برخیز و بیا به خانه خویش | برهم مزن آشیانه خویش | |||||
گر زانکه وحوش یا طیورند | تا شب همه زآشیانه دورند | |||||
چون شب به نشانه خود آید | هر مرغ به خانه خود آید | |||||
از خلق نهفته چند باشی | ناسوده نخفته چند باشی | |||||
روزی دو که عمر هست بر جای | بر بستر خود دراز کن پای | |||||
چندین چه نهی به گرد هر غار | پا بر سر مور یا دم مار | |||||
ماری زده گیر بیامانت | موری شده گیر میهمانت | |||||
جانست نه سنگریزه بنشین | با جان مکن این ستیزه بنشین | |||||
جان و دل خود به غم مرنجان | نه سنگ دلی نه آهنین جان | |||||
مجنون ز نفیرهای مادر | افروخت چه شعلههای آذر | |||||
گفت ای قدم تو افسر من | رنج صدف تو گوهر من | |||||
گر زانکه مرا به عقل ره نیست | دانی که مرا در این گنه نیست | |||||
کار من اگر چنین بد افتاد | اینکار مرا نه از خود افتاد | |||||
کوشیدن ما کجا کند سود | کاین کار فتاده بودنی بود | |||||
عشقی به چنین بلا و زاری | دانی که نباشد اختیاری | |||||
تو در پی آنکه مرغ جانم | از قالب این قفس رهانم | |||||
در دام کشی مرا دگربار | تا در دو قفس شوم گرفتار | |||||
دعوت مکنم به خانه بردن | ترسم ز وبال خانه مردن | |||||
در خانه من ز ساز رفته | باز آمده گیر و باز رفته | |||||
گفتی که ز خانه ناگزیر است | این نرد نه نرد خانه گیر است | |||||
بگذار مرا تو در چنین درد | من درد زدم تو باز پس گرد | |||||
این گفت و چو سایه در سر افتاد | در بوسه پای مادر افتاد | |||||
زانجا که نداشت پاس رایش | بوسید به عذر خاک پایش | |||||
کردش به وداع و شد در آن دشت | مادر بگرست و باز پس گشت | |||||
همچون پدرش جهان بسر برد | او نیز در آرزوی او مرد | |||||
این عهدشکن که روزگارست | چون برزگران تخم کارست | |||||
کارد دو سه تخم را باغاز | چون کشته رسید بدرود باز | |||||
افروزد هر شبی چراغی | بر جان نهدش ز دود داغی | |||||
چون صبح دمد بر او دمد باد | تا میرد ازو چنانکه زو زاد | |||||
گردون که طلسم داغ سازیست | با ما به همان چراغ بازیست | |||||
تا در گره فلک بود پای | هرجا که روی گره بود جای | |||||
آنگه شود این گره گشاده | گز چار فرس سوی پیاده | |||||
چون رشته جان شو از گره پاک | چون رشته تب مشو گره ناک | |||||
گر عود کند گرهنمائی | تو نافه شو از گرهگشائی |