نظامی (لیلی و مجنون)/شاها ملکا جهان پناها
ظاهر
شاها ملکا جهان پناها | یک شاه نه بل هزار شاها | |||||
جمشید یکم به تختگیری | خورشید دوم به بینظیری | |||||
شروانشه کیقباد پیکر | خاقان کبیر ابوالمظفر | |||||
نی شروانشاه بل جهانشاه | کیخسرو ثانی اختسان شاه | |||||
ای ختم قران پادشاهی | بیخاتم تو مباد شاهی | |||||
روزی که به طالع مبارک | بیرون بری از سپهر تارک | |||||
مشغول شوی به شادمانی | وین نامه نغز را بخوانی | |||||
از پیکر این عروس فکری | گه گنج بری و گاه بکری | |||||
آن باد که در پسند کوشی | ز احسنت خودش پرند پوشی | |||||
در کردن این چنین تفضل | از تو کرم وز من تو کل | |||||
گرچه دل پاک و بخت فیروز | هستند تو را نصیحت آموز | |||||
زین ناصح نصرت آلهی | بشنو دو سه حرف صبحگاهی | |||||
بر کام جهان جهان بپرداز | کان به که تومانی از جهان باز | |||||
ملکی که سزای رایت تست | خود در حرم ولایت تست | |||||
داد و دهشت کران ندارد | گر بیش کنی زیان ندارد | |||||
کاریکه صلاح دولت تست | در جستن آن مکن عنان سست | |||||
از هرچه شکوه تو به رنج است | پردازش اگرچه کان و گنج است | |||||
موئی مپسند ناروائی | در رونق کار پادشائی | |||||
دشمن که به عذر شد زبانش | ایمن مشو وز در برانش | |||||
قادر شو و بردبار میباش | می میخور و هوشیار میباش | |||||
بازوی تو گرچه هست کاری | از عون خدای خواه یاری | |||||
رای تو اگرچه هست هشیار | رای دیگران ز دست مگذار | |||||
با هیچ دو دل مشو سوی حرب | تا سکه درست خیزد از ضرب | |||||
از صحبت آن کسی بپرهیز | کو باشد گاه نرم و گه تیز | |||||
هرجا که قدم نهی فراپیش | باز آمدن قدم بیندیش | |||||
تا کار به نه قدم برآید | گر ده نکنی به خرج شاید | |||||
مفرست پیام داد جویان | الا به زبان راست گویان | |||||
در قول چنان کن استواری | کایمن شود از تو زینهاری | |||||
کس را به خود از رخ گشوده | گستاخ مکن نیازموده | |||||
بر عهد کس اعتماد منمای | تا در دل خود نیابیش جای | |||||
مشمار عدوی خرد را خرد | خار از ره خود چنین توان برد | |||||
در گوش کسی میفکن آن راز | کازرده شوی ز گفتنش باز | |||||
آنرا که زنی ز بیخ بر کن | وآنرا که تو برکشی میفکن | |||||
از هرچه طلب کنی شب و روز | بیش از همه نیکنامی اندوز | |||||
بر کشتن آنکه با زبونیست | تعجیل مکن اگرچه خونیست | |||||
بر دوری کام خویش منگر | کاقبال تواش درآرد از در | |||||
زاینجمله فسانها که گویم | با تو به سخن بهانه جویم | |||||
گرنه دل تو جهان خداوند | محتاج نشد به جنس این پند | |||||
زانجا که تراست رهنمائی | ناید ز تو جز صواب رائی | |||||
درع تو به زیر چرخ گردان | بس باد دعای نیک مردان | |||||
حرز تو به وقت شادکامی | بس باشد همت نظامی | |||||
یارب ز جمال این جهاندار | آشوب و گزند را نهاندار | |||||
هر در که زند تو سازکارش | هرجا که رود تو باش یارش | |||||
بادا همه اولیاش منصور | و اعداش چنانکه هست مقهور | |||||
این نامه که نامدار وی باد | بر دولت وی خجسته پی باد | |||||
هم فاتحهایش هست مسعود | هم عاقبتیش باد محمود |