نظامی (لیلی و مجنون)/سلطان سریر صبح خیزان
ظاهر
سلطان سریر صبح خیزان | سر خیل سپاه اشک ریزان | |||||
متواری راه دلنوازی | زنجیری کوی عشقبازی | |||||
قانون مغنینان بغداد | بیاع معاملان فریاد | |||||
طبال نفیر آهنین کوس | رهیان کلیسیای افسوس | |||||
جادوی نهفته دیو پیدا | هاروت مشوشان شیدا | |||||
کیخسرو بی کلاه و بیتخت | دل خوش کن صدهزار بی رخت | |||||
اقطاع ده سپاه موران | اورنگ نشین پشت گوران | |||||
دراجه قلعههای وسواس | دارنده پاس دیر بیپاس | |||||
مجنون غریب دل شکسته | دریای ز جوش نانشسته | |||||
یاری دو سه داشت دل رمیده | چون او همه واقعه رسیده | |||||
با آن دو سه یار هر سحرگاه | رفتی به طواف کوی آن ماه | |||||
بیرون ز حساب نام لیلی | با هیچ سخن نداشت میلی | |||||
هرکس که جز این سخن گشادی | نشنودی و پاسخش ندادی | |||||
آن کوه که نجد بود نامش | لیلی به قبیله هم مقامش | |||||
از آتش عشق و دود اندوه | ساکن نشدی مگر بر آن کوه | |||||
بر کوه شدی و میزدی دست | افتان خیزان چو مردم مست | |||||
آواز نشید برکشیدی | بیخود شده سو به سو دویدی | |||||
وانگه مژه را پر آب کردی | با باد صبا خطاب کردی | |||||
کی باد صبا به صبح برخیز | در دامن زلف لیلی آویز | |||||
گو آنکه به باد داده تست | بر خاک ره اوفتاده تست | |||||
از باد صبا دم تو جوید | با خاک زمین غم تو گوید | |||||
بادی بفرستش از دیارت | خاکیش بده به یادگارت | |||||
هر کو نه چو باد بر تو لرزد | نه باد که خاک هم نیرزد | |||||
وانکس که نه جان به تو سپارد | آن به که ز غصه جان برآرد | |||||
گر آتش عشق تو نبودی | سیلاب غمت مرا ربودی | |||||
ور آب دو دیده نیستی یار | دل سوختی آتش غمت زار | |||||
خورشید که او جهان فروزست | از آه پرآتشم بسوزست | |||||
ای شمع نهان خانه جان | پروانه خویش را مرنجان | |||||
جادو چشم تو بست خوابم | تا گشت چنین جگر کبابم | |||||
ای درد و غم تو راحت دل | هم مرهم و هم جراحت دل | |||||
قند است لب تو گر توانی | از وی قدری به من رسانی | |||||
کاشفته گی مرا درین بند | معجون مفرح آمد آن قند | |||||
هم چشم بدی رسید ناگاه | کز چشم تو اوفتادم ای ماه | |||||
بس میوه آبدار چالاک | کز چشم بد اوفتاد بر خاک | |||||
انگشت کش زمانهاش کشت | زخمیست کشنده زخم انگشت | |||||
از چشم رسیدگی که هستم | شد چون تو رسیدهای ز دستم | |||||
نیلی که کشند گرد رخسار | هست از پی زخم چشم اغیار | |||||
خورشید که نیلگون حروفست | هم چشم رسیده کسوفست | |||||
هر گنج که برقعی نپوشد | در بردن آن جهان بکوشد | |||||
روزی که هوای پرنیان پوش | خلخال فلک نهاد بر گوش | |||||
سیماب ستارها در آن صرف | شد ز آتش آفتاب شنگرف | |||||
مجنون رمیده دل چو سیماب | با آن دو سه یار ناز برتاب | |||||
آمد به دیار یار پویان | لبیک زنان و بیت گویان | |||||
میشد سوی یار دل رمیده | پیراهن صابری دریده | |||||
میگشت به گرد خرمن دل | میدوخت دریده دامن دل | |||||
میرفت نوان چو مردم مست | میزد به سر و به روی بر دست | |||||
چون کار دلش ز دست بگذشت | بر خرگه یار مست بگذشت | |||||
بر رسم عرب نشسته آنماه | بر بسته ز در شکنج خرگاه | |||||
آن دید درین و حسرتی خورد | وین دید در آن و نوحهای کرد | |||||
لیلی چو ستاره در عماری | مجنون چو فلک به پردهداری | |||||
لیلی کله بند باز کرده | مجنون گلهها دراز کرده | |||||
لیلی ز خروش چنگ در بر | مجنون چو رباب دست بر سر | |||||
لیلی نه که صبح گیتی افروز | مجنون نه که شمع خویشتن سوز | |||||
لیلی بگذار باغ در باغ | مجنون غلطم که داغ بر داغ | |||||
لیلی چو قمر به روشنی چست | مجنون چو قصب برابرش سست | |||||
لیلی به درخت گل نشاندن | مجنون به نثار در فشاندن | |||||
لیلی چه سخن؟ پری فشی بود | مجنون چه حکایت؟ آتشی بود | |||||
لیلی سمن خزان ندیده | مجنون چمن خزان رسیده | |||||
لیلی دم صبح پیش میبرد | مجنون چو چراغ پیش میمرد | |||||
لیلی به کرشمه زلف بر دوش | مجنون به وفاش حلقه در گوش | |||||
لیلی به صبوح جان نوازی | مجنون به سماع خرقه بازی | |||||
لیلی ز درون پرند میدوخت | مجنون ز برون سپند میسوخت | |||||
لیلی چو گل شکفته میرست | مجنون به گلاب دیده میشست | |||||
لیلی سر زلف شانه میکرد | مجنون در اشک دانه میکرد | |||||
لیلی می مشگبوی در دست | مجنون نه ز می ز بوی می مست | |||||
قانع شده این از آن به بوئی | وآن راضی از این به جستجوئی | |||||
از بیم تجسس رقیبان | سازنده ز دور چون غریبان | |||||
تا چرخ بدین بهانه برخاست | کان یک نظر از میانه برخاست |