نظامی (لیلی و مجنون)/سر دفتر آیت نکوئی
ظاهر
سر دفتر آیت نکوئی | شاهنشه ملک خوبروئی | |||||
فهرست جمال هفت پرگار | از هفت خلیفه جامگی خوار | |||||
رشک رخ ماه آسمانی | رنج دل سرو بوستانی | |||||
منصوبه گشای بیم و امید | میراث ستان ماه و خورشید | |||||
محراب نماز بتپرستان | قندیل سرای و سرو بستان | |||||
هم خوابه عشق و هم سرناز | هم خازن و هم خزینه پرداز | |||||
پیرایه گر پرند پوشان | سرمایه ده شکر فروشان | |||||
دلبند هزار در مکنون | زنجیر بر هزار مجنون | |||||
لیلی که بخوبی آیتی بود | وانگشت کش ولایتی بود | |||||
سیراب گلشن پیاله در دست | از غنچه نوبری برون جست | |||||
سرو سهیش کشیدهتر شد | میگون رطبش رسیدهتر شد | |||||
میرست به باغ دل فروزی | میکرد به غمزه خلق سوزی | |||||
از جادوئی که در نظر داشت | صد ملک بنیم غمزه برداشت | |||||
میکرد بوقت غمزه سازی | برتازی و ترک ترکتازی | |||||
صیدی ز کمند او نمیرست | غمزش بگرفت و زلف میبست | |||||
از آهوی چشم نافهوارش | هم نافه هم آهوان شکارش | |||||
وز حلقه زلف وقت نخجیر | بر گردن شیر بست زنجیر | |||||
از چهره گل از لب انگبین کرد | کان دید طبرزد آفرین کرد | |||||
دلداده هزار نازنینش | در آرزوی گل انگبینش | |||||
زلفش ره بوسه خواه میرفت | مژگانش خدادهاد میگفت | |||||
زلفش به کمند پیش میخواند | مژگانش به دور باش میراند | |||||
برده بدو رخ ز ماه بیشی | گل را دو پیاده داده پیشی | |||||
قدش چو کشیده زاد سروی | رویش چو به سرو بر تذروی | |||||
لبهاش که خنده بر شکرزد | انگشت کشیده بر طبرزد | |||||
لعلش که حدیث بوس میکرد | بر تنگ شکر فسوس میکرد | |||||
چاه زنخش که سر گشاده | صد دل به غلط در او فتاده | |||||
زلفش رسنی فکنده در راه | تا هر که فتد برآرد از چاه | |||||
با اینهمه ناز و دلستانی | خون شد جگرش ز مهربانی | |||||
در پرده که راه بود بسته | میبود چو پرده بر شکسته | |||||
میرفت نهفته بر سر بام | نظارهکنان ز صبح تا شام | |||||
تا مجنون را چگونه بیند | با او نفسی کجا نشیند | |||||
او را به کدام دیده جوید | با او غم دل چگونه گوید | |||||
از بیم رقیب و ترس بدخواه | پوشیده بنیم شب زدی آه | |||||
چون شمع به زهر خنده میزیست | شیرین خندید و تلخ بگریست | |||||
گل را به سرشک میخراشید | وز چوب رفیق میتراشید | |||||
میسوخت به آتش جدائی | نه دود در او نه روشنائی | |||||
آیینه درد پیش میداشت | مونس ز خیال خویش میداشت | |||||
پیدا شغبی چو باد میکرد | پنهان جگری چو خاک میخورد | |||||
جز سایه نبود پردهدارش | جز پرده کسی نه غمگسارش | |||||
از بس که به سایه راز میگفت | همسایه او به شب نمیخفت | |||||
میساخت میان آب و آتش | گفتی که پریست آن پریوش | |||||
خنیاگر زن صریر دوک است | تیر آلت جعبه ملوکست | |||||
او دوک دو سرفکنده از چنگ | برداشته تیر یکسر آهنگ | |||||
از یک سر تیر کارگر شد | سرگردان دوک از آن دو سر شد | |||||
دریا دریا گهر بر آهیخت | کشتی کشتی زدیده میریخت | |||||
میخورد غمی به زیر پرده | غم خورده ورا و غم نخورده | |||||
در گوش نهاده به زیر پرده | چون حلقه نهاده گوش بر در | |||||
با حلقه گوش خویش میساخت | وان حلقه به گوش کس نینداخت | |||||
در جستن نور چشمه ماه | چون چشمه بمانده چشم بر راه | |||||
تا خود که بدو پیامی آرد | زآرام دلش سلامی آرد | |||||
بادی که ز نجد بردمیدی | جز بوی وفا در او ندیدی | |||||
وابری که از آن طرف گشادی | جز آب لطف بدو ندادی | |||||
هرجا که ز کنج خانه میدید | بر خود غزلی روانه میدید | |||||
هر طفل که آمدی ز بازار | بیتی گفتی نشاندهبر کار | |||||
هرکس که گذشت زیر بامش | میداد به بیتکی پیامش | |||||
لیلی که چنان ملاحتی داشت | در نظم سخن فصاحتی داشت | |||||
ناسفته دری و در همی سفت | چون خود همه بیت بکر میگفت | |||||
بیتی که ز حسب حال مجنون | خواندی به مثل چو در مکنون | |||||
آنرا دگری جواب گفتی | آتش بشنیدی آب گفتی | |||||
پنهان ورقی به خون سرشتی | وان بیتک را بر او نوشتی | |||||
بر راهگذر فکندی از بام | دادی ز سمن به سرو پیغام | |||||
آن رقعه کسی که بر گرفتی | برخواندی و رقص در گرفتی | |||||
بردی و بدان غریب دادی | کز وی سخن غریب زادی | |||||
او نیز بدیههای روانه | گفتی به نشان آن نشانه | |||||
زین گونه میان آن دو دلبند | میرفت پیام گونهای چند | |||||
زاوازه آن دو بلبل مست | هر بلبلهای که بود بشکست | |||||
زان هردو بریشم خوش آواز | بر ساز بسی بریشم ساز | |||||
بر رورد رباب و ناله چنگ | یک رنگ نوای آن دو آهنگ | |||||
زایشان سخنی به نکته راندن | وز چنگ زدن ز نای خواندن | |||||
از نغمه آن دو هم ترانه | مطرب شده کودکان خانه | |||||
خصمان در طعنه باز کردند | در هر دو زبان دراز کردند | |||||
وایشان ز بد گزاف گویان | خود را به سرشک دیده شویان | |||||
بودند بر این طریق سالی | قانع به خیال و چون خیالی | |||||
چون پرده کشید گل به صحرا | شد خاک به روی گل مطرا | |||||
خندید شکوفه بر درختان | چون سکه روی نیکبختان | |||||
از لاله سرخ و از گل زرد | گیتی علم دو رنگ بر کرد | |||||
از برگ و نوا به باغ و بستان | با برگ و نوا هزار دستان | |||||
سیرابی سبزههای نوخیز | از لولو تر زمرد انگیز | |||||
لاله ز ورق فشانده شنگرف | کافتاده سیاهیش بر آن حرف | |||||
زلفین بنفشه از درازی | در پای فتاده وقت بازی | |||||
غنچه کمر استوار میکرد | پیکان کشیی ز خار میکرد | |||||
گل یافت ستبرق حریری | شد باد به گوشوارهگیری | |||||
نیلوفر از آفتاب گلرنگ | بر آب سپر فکند بی جنگ | |||||
سنبل سر نافه باز کرده | گل دست بدو دراز کرده | |||||
شمشاد به جعد شانه کردن | گلنار به نار دانه کردن | |||||
نرگس ز دماغ آتشین تاب | چون تب زدگان بجسته از خواب | |||||
خورشید ز قطرههای باده | خون از رگ ارغوان گشاده | |||||
زان چشمه سیم کز سمن رست | نسرین ورقی که داشت میشست | |||||
گل دیده ببوس باز میکرد | چون مثل ندید ناز میکرد | |||||
سوسن نه زبان که تیغ در بر | نی نی غلطم که تیغ بر سر | |||||
مرغان زبان گرفته چون زاغ | بگشاده زبان مرغ در باغ | |||||
دراج زدل کبابی انگیخت | قمری نمکی ز سینه میریخت | |||||
هر فاخته بر سر چناری | در زمزمه حدیث یاری | |||||
بلبل ز درخت سرکشیده | مجنون صفت آه برکشیدی | |||||
گل چون رخ لیلی از عماری | بیرون زده سر به تاجداری | |||||
در فصل گلی چنین همایون | لیلی ز وثاق رفت بیرون | |||||
بند سر زلف تاب داده | گلراز بنفشه آب داده | |||||
از نوش لبان آن قبیله | گردش چو گهر یکی طویله | |||||
ترکان عرب نشینشان نام | خوش باشد ترکتازی اندام | |||||
در حلقه آن بتان چون حور | میرفت چنانکه چشم به دور | |||||
تا سبزه باغ را به بیند | در سایه سرخ گل نشیند | |||||
با نرگس تازه جام گیرد | با لاله نبید خام گیرد | |||||
از زلف دهد بنفشه را تاب | وز چهره گل شکفته را آب | |||||
آموزد سرو را سواری | شوید ز سمن سپید کاری | |||||
از نافه غنچه باج خواهد | وز ملک چمن خراج خواهد | |||||
بر سبزه ز سایه نخل بندد | بر صورت سرو و گل بخندد | |||||
نهنه غرضش نه این سخن بود | نه سرو و گل و نه نسترن بود | |||||
بودس غرض آنکه در پناهی | چون سوختگان برآرد آهی | |||||
با بلبل مست راز گوید | غمهای گذشته باز گوید | |||||
یابد ز نسیم گلستانی | از یار غریب خود نشانی | |||||
باشد که دلش گشاده گردد | باری ز دلش فتاده گردد | |||||
نخلستانی بدان زمین بود | کارایش نقشبند چین بود | |||||
از حله به حله نخل گاهش | در باغ ارم گشاده راهش | |||||
نزهت گاهی چنان گزیده | در بادیه چشم کس ندیده | |||||
لیلی و دگر عروس نامان | رفتند بدان چمن خرامان | |||||
چون گل به میان سبزه بنشست | بر سبزه ز سایه گل همیبست | |||||
هرجا که نسیم او درآمد | سوسن بشکفت و گل برآمد | |||||
بر هر چمنی که دست میشست | شمشاد دمید و سرو میرست | |||||
با سرو بنان لاله رخسار | آمد به نشاط و خنده در کار | |||||
تا یک چندی نشاط میساخت | آخر ز نشاطگه برون تاخت | |||||
تنها بنشست زیر سروی | چون بر پر طوطیی تذروی | |||||
بر سبزه نشسته خرمن گل | نالید چو در بهار بلبل | |||||
نالید و بناله در نهانی | میگفت ز روی مهربانی | |||||
کای یار موافق وفادار | وی چون من وهم به من سزاوار | |||||
ای سرو جوانه جوانمرد | وی با دل گرم و با دم سرد | |||||
آی از در آنکه در چنین باغ | آیی و زدائی از دلم داغ | |||||
با من به مراد دل نشینی | من نارون و تو سرو بینی | |||||
گیرم ز منت فراغ من نیست | پروای سرای و باغ من نیست | |||||
آخر به زبان نیکنامی | کم زآنکه فرستیم پیامی؟ | |||||
ناکرده سخن هنوز پرواز | کز رهگذری برآمد آواز | |||||
شخصی غزلی چو در مکنون | میخواند ز گفتهای مجنون | |||||
کی پرده در صلاح کارم | امید تو باد پرده دارم | |||||
مجنون به میان موج خونست | لیلی به حساب کار چونست | |||||
مجنون جگری همیخراشد | ثلیلی نمک از که میتراشد | |||||
مجنون به خدنگ خار سفته است | لیلی به کدام ناز خفته است | |||||
مجنون به هزار نوحه نالد | لیلی چه نشاط میسکالد | |||||
مجنون همه درد و داغ دارد | لیلی چه بهار و باغ دارد | |||||
مجنون کمر نیاز بندد | لیلی به رخ که باز خندد | |||||
مجنون ز فراق دل رمیداست | لیلی به چه راحت آرمید است | |||||
لیلی چو سماع این غزل کرد | بگریست وز گریه سنگ حل کرد | |||||
زانسرو بنان بوستانی | میدید در او یکی نهانی | |||||
کز دوری دوست بر چه سانست | بر دوست چگونه مهربانست | |||||
چون باز شدند سوی خانه | شد در صدف آن در یگانه | |||||
داننده راز راز ننهفت | با مادرش آنچه دید بر گفت | |||||
تا مادر مشفقش نوازد | در چاره گریش چاره سازد | |||||
مادر ز پی عروس ناکام | سرگشته شده چو مرغ در دام | |||||
میگفت گرش گذارم از دست | آن شیفته گشت و این شود مست | |||||
ور صابریی بدو نمایم | بر ناید ازو وزو برآیم | |||||
بر حسرت او دریغ میخورد | میخورد دریغ و صبر میکرد | |||||
لیلی که چو گنج شد حصاری | میبود چو ماه در عماری | |||||
میزد نفسی گرفته چون میغ | میخورد غمی نهفته چون تیغ | |||||
دلتنگ چنانکه بود میزیست | بیتنگ دلی به عشق در کیست |