نظامی (لیلی و مجنون)/سر خیل سپاه تاجداران
ظاهر
سر خیل سپاه تاجداران | سر جمله جمله شهریاران | |||||
خاقان جهان ملک معظم | مطلق ملک الملوک عالم | |||||
دارنده تخت پادشاهی | دارای سپیدی و سیاهی | |||||
صاحب جهت جلال و تمکین | یعنی که جلال دولت و دین | |||||
تاج ملکان ابوالمظفر | زیبنده ملک هفت کشور | |||||
شروانشه آفتاب سایه | کیخسرو کیقباد پایه | |||||
شاه سخن اختسان که نامش | مهریست که مهر شد غلامش | |||||
سلطان به ترک چتر گفته | پیدا نه خلیفه نهفته | |||||
بهرام نژاد و مشتری چهر | در صدف ملک منوچهر | |||||
زین طایفه تا به دور اول | شاهیش به نسل دل مسلسل | |||||
نطفهاش که رسیده گاه بر گاه | تا آدم هست شاه بر شاه | |||||
در ملک جهان که باد تا دیر | کوته قلم و دراز شمشیر | |||||
اورنگ نشین ملک بینقل | فرمانده بینقیصه چون عقل | |||||
گردنکش هفت چرخ گردان | محراب دعای هفت مردان | |||||
رزاق نه کاسمان ارزاق | سردار و سریر دار آفاق | |||||
فیاضه چشمه معانی | دانای رموز آسمانی | |||||
اسرار دوازده علومش | نرمست چنانکه مهر مومش | |||||
این هفت قواره شش انگشت | یک دیده چهار دست و نه پشت | |||||
تا بر نکشد ز چنبرش سر | مانده است چو حلقه سر به چنبر | |||||
دریای خوشاب نام دارد | زو آب حیات وام دارد | |||||
کان از کف او خراب گشته | بحر از کرمش سرای گشته | |||||
زین سو ظفرش جهان ستاند | زان سو کرمش جهان فشاند | |||||
گیرد به بلا رک روانه | بخشد به جناح تازیانه | |||||
کوثر چکد از مشام بختش | دوزخ جهد از دماغ لختش | |||||
خورشید ممالک جهانست | شایسته بزم و رزم از آنست | |||||
مریخ به تیغ و زهره با جام | بر راست و چپش گرفته آرام | |||||
زهره دهدش به جام یاری | مریخ کند سلیح داری | |||||
از تیغش کوه لعل خیزد | وز جام چو کوه لعل ریزد | |||||
چون بنگری آن دو لعل خونخوار | خونی و مییست لعل کردار | |||||
لطفش بگه صبوح ساقی | لطفیست چنانکه باد باقی | |||||
زخمش که عدو به دوست مقهور | زخمیست که چشم زخم ازو دور | |||||
در لطف چو باد صبح تازد | هرجا که رسد جگر نوازد | |||||
در زخم چو صاعقه است قتال | بر هر که فتاد سوخت در حال | |||||
لطف از دم صبح جان فشانتر | زخم از شب هجر جانستانتر | |||||
چون سنجق شاهیش بجنبد | پولادین صخره را بسنبد | |||||
چون طره پرچمش بلرزد | غوغای زمین جوی نیرزد | |||||
در گردش روزگار دیر است | کاتش زبر است و آب زیر است | |||||
تا او شده شهسوار ابرش | بگذشت محیط آب از آتش | |||||
قیصر به درش جنیبه داری | فغفور گدای کیست باری | |||||
خورشید بدان گشادهروئی | یک عطسه بزم اوست گوئی | |||||
وان بدر که نام او منیر است | در غاشیه داریش حقیر است | |||||
گویند که بود تیر آرش | چون نیزه عادیان سنان کش | |||||
با تیر و کمان آن جهانگیر | در مجری ناوک افتد آن تیر | |||||
گویند که داشت شخص پرویز | شکلی و شمایلی دلاویز | |||||
با گرد رکابش ار ستیزد | پرویز به قایمی بریزد | |||||
بر هر که رسید تیغ تیزش | بربست اجل ره گریزش | |||||
بر هر زرهی که نیزه رانده | یک حلقه در آن زره نمانده | |||||
زوبینش به زخم نیم خورده | شخص دو جهان دو نیم کرده | |||||
در مهر چو آفتاب ظاهر | در کینه چو روزگارقاهر | |||||
چون صبح به مهر بینظیر است | چون مهر به کینه شیر گیر است | |||||
بربست به نام خود به شش حرف | گرد کمر زمانه شش طرف | |||||
از شش زدن حروف نامش | بر نرد شده ندب تمامش | |||||
گر دشمن او چو پشه جو شد | با صرصر قهر او نکو شد | |||||
چون موکب آفتاب خیزد | سایه به طلایه خود گریزد | |||||
آنجا که سمند او زند سم | شیر از نمط زمین شود گم | |||||
تیرش چو برات مرگ راند | کس نامه زندگی نخواند | |||||
چون خنجر جزع گون برآرد | لعل از دل سنگ خون برآرد | |||||
چون تیغ دو رویه بر گشاید | ده ده سر دشمنان رباید | |||||
بر دشمن اگر فراسیابست | تنها زدنش چو آفتابست | |||||
لشگر گره کمر نبسته | کو باشد خصم را شکسته | |||||
چون لشگر او بدو رسیده | از لشگر خصم کس ندیده | |||||
صد رستمش ارچه در رکابست | لشکر شکنیش ازین حسابست | |||||
چون بزم نهد به شهر یاری | پیدا شود ابر نو بهاری | |||||
چندان که وجوه ساز بیند | بخشد نه چنانکه باز بیند | |||||
چندان که به روزی او کند خرج | دوران نکند به سالها درج | |||||
بخشیدن گوهرش به کیل است | تحریر غلام خیل خیل است | |||||
زان جام که جم به خود نبخشید | روزی نبود که صد نبخشید | |||||
سفتی جسد جهان ندارد | کز خلعت او نشان ندارد | |||||
یا جودش مشک قیر باشد | چینی نه که چین حقیر باشد | |||||
گیرد به جریده حصاری | بخشید به قصیده دیاری | |||||
آن فیض که ریزد او به یک جوش | دریاش نیاورد در آغوش | |||||
زر با دل او که بس فراخست | گوئی نه زر است سنگلاخست | |||||
گر هر شه را خزینه خیزد | شاه اوست گر او خزینه ریزد | |||||
با پشهای آن چنان کند جود | کافزون کندش ز پیل محمود | |||||
در سایه تخت پیل سایش | پیلان نکشند پیل پایش | |||||
دریای فرات شد ولیکن | دریای روان فرات ساکن | |||||
آن روز که روز بار باشد | نوروز بزرگوار باشد | |||||
نادیه بگویم از جد و بخت | کو چون بود از شکوه بر تخت | |||||
چون بدر که سر برآرد از کوه | صف بسته ستاره گردش انبوه | |||||
یا چشمه آفتاب روشن | کاید به نظاره گاه گلشن | |||||
یا پرتو رحمت الهی | کاید به نزول صبحگاهی | |||||
هر چشم که بیند آنچنان نور | چشم بد خلق ازو شود دور | |||||
یارب تو مرا کاویس نامم | در عشق محمدی تمامم | |||||
زان شه که محمدی جمالست | روزیم کن آنچه در خیالست |