نظامی (لیلی و مجنون)/بود اول آن خجسته پرگار
ظاهر
بود اول آن خجسته پرگار | نام ملکی که نیستش یار | |||||
دانای نهان و آشکارا | کو داد گهر به سنگ خارا | |||||
دارای سپهر و اخترانش | دارنده نعش و دخترانش | |||||
بینا کن دل به آشنائی | روز آور شب به روشنائی | |||||
سیراب کن بهار خندان | فریادرس نیازمندان | |||||
وانگه ز جگر کبابی خویش | گفته سخن خرابی خویش | |||||
کاین نامه زمن که بیقرارم | نزدیک تو ای قرار کارم | |||||
نی نی غلطم ز خون بجوشی | وانگه به کجا به خون فروشی | |||||
یعنی ز من کلید در سنگ | نزدیک تو ای خزینه در چنگ | |||||
من خاک توام بدین خرابی | تو آب کیی که روشن آیی | |||||
من در قدم تو میشوم پست | تو در کمر که میزنی دست | |||||
من درد ستان تو نهانی | تو درد دل که میستانی | |||||
من غاشیه تو بسته بر دوش | تو حلقه کی نهاده در گوش | |||||
ای کعبه من جمال رویت | محراب من آستان کویت | |||||
ای مرهم صد هزار سینه | درد من و می در آبگینه | |||||
ای تاج ولی نه بر سر من | تاراج تو لیک در بر من | |||||
ای گنج ولی به دست اغیار | زان گنج به دست دوستان مار | |||||
ای باغ ارم به بی کلیدی | فردوس فلک به ناپدیدی | |||||
ای بند مرا مفتح از تو | سودای مرا مفرح از تو | |||||
این چوب که عود بیشه تست | مشکن که هلاک تیشه تست | |||||
بنواز مرا مزن که خاکم | افروخته کن که گردناکم | |||||
گر بنوازی بهارت آرم | ور زخم زنی غبارت آرم | |||||
لطفست به جای خاک در خورد | کز لطف گل آید از جفا گرد | |||||
در پای توام به سر فشانی | همسر مکنم به سر گرانی | |||||
چون برخیزد طریق آزرم | گردد همه شرمناک بیشرم | |||||
هستم به غلامی تو مشهور | خصمم کنی ار کنی ز خود دور | |||||
من در ره بندگی کشم بار | تو پایه خواجگی نگهدار | |||||
با تو سپرم میفکنم زیر | چون بفکنیم شوم به شمشیر | |||||
بر آلت خویشتن مزن سنگ | با لشگر خویشتن مکن جنگ | |||||
چون بر تن خویشتن زنی نیش | اندام درست را کنی ریش | |||||
آن کن که به رفق و دلنوازی | آزادان را به بنده سازی | |||||
آن به که درم خریده تو | سرمه نبرد ز دیده تو | |||||
هر خواجه که این کفایتش نیست | بر بنده خود ولایتش نیست | |||||
وان کس که بدین هنر تمامست | نخریده ورا بسی غلامست | |||||
هستم چو غلام حلقه در گوش | میدار به بندگیم و مفروش | |||||
ای در کنف دگر خزیده | جفتی به مراد خود گزیده | |||||
نگشاده فقاعی از سلامم | بر تخته یخ نوشته نامم | |||||
یک نعل بر ابریشم ندادی | صد نعل در آتشم نهادی | |||||
روزم چو شب سیاه کردی | هم زخم زدی هم آه کردی | |||||
در دل ستدن ندادیم داد | گر جان ببری کی آریم یاد | |||||
زخمی به زبان همی فروشی | من سوختم و تو بر نجوشی | |||||
نه هر که زبان دراز دارد | زخم از تن خویش باز دارد | |||||
سوسن از سر زبان درازی | شد در سر تیغ و تیغ بازی | |||||
یاری که بود مرا خریدار | هم بر رخ او بود پدیدار | |||||
آنچه از تو مرا در این مقامست | بنمای مرا که تا کدامست | |||||
این است که عهد من شکستی؟ | در عهده دیگری نشستی | |||||
با من به زبان فریب سازی | با او به مراد عشق بازی | |||||
گر عاشقی آه صادقت کو | با من نفس موافقت کو | |||||
در عشق تو چون موافقی نیست | این سلطنتست عاشقی نیست | |||||
تو فارغ از آنکه بی دلی هست | و اندوه ترا معاملی هست | |||||
من دیده به روی تو گشاده | سر بر سر کوی تو نهاده | |||||
بر قرعه چار حد کویت | فالی زنم از برای رویت | |||||
آسوده کسی که در تو بیند | نه آنکه بروز من نشیند | |||||
خرم نه مرا توانگری را | کو دارد چون تو گوهری را | |||||
باغ ارچه ز بلبلان پرآبست | انجیر نواله غرابست | |||||
آب از دل باغبان خورد نار | باشد که خورد چو نقل بیمار | |||||
دیریست که تا جهان چنین است | محتاج تو گنج در زمین است | |||||
کی میبینم که لعل گلرنگ؟ | بیرون جهد از شکنجه سنگ | |||||
وآنماه کز اوست دیده را نور | گردد ز دهان اژدها دور | |||||
زنبور پریده شهد مانده | خازن شده ماه و مهد مانده | |||||
بگشاده خزینه وز حصارش | افتاده به در خزینه دارش | |||||
ز آیینه غبار زنگ برده | گنجینه به جای و مار مرده | |||||
دز بانوی من ز دز گشاده | دزبان وی از دز اوفتاده | |||||
گر من شدم از چراغ تو دور | پروانه تو مباد بینور | |||||
گر کشت مرام غم ملامت | باد ابنسلام را سلامت | |||||
ای نیک و بد مزاجم از تو | دردم ز تو و علاجم از تو | |||||
هرچند حصارت آهنین است | للی ترت صدف نشین است | |||||
وز حلقه زلف پر شکنجت | در دامن اژدهاست گنجت | |||||
دانی که ز دوستاری خویش | باشد دل دوستان بداندیش | |||||
بر من ز تو صد هوس نشیند | گر بر تو یکی مگس نشیند | |||||
زان عاشق کورتر کسی نیست | کورا مگسی چو کرکسی نیست | |||||
چون مورچه بیقرار از آنم | تا آن مگس از شکر برانم | |||||
این آن مثل است کان جوانمرد | بیمایه حساب سود میکرد | |||||
اندوه گل نچیده میداشت | پاس در ناخریده میداشت | |||||
بگذشت ز عشقت ای سمنبر | کار از لب خشک و دیده تر | |||||
شوریدهترم از آنچه دیدی | مجنونتر از آنکه میشنیدی | |||||
با تو خودی من از میان رفت | و این راه به بیخودی توان رفت | |||||
عشقی که دل اینچنین نورزد | در مذهب عشق جو نیرزد | |||||
چون عشق تو روی مینماید | گر روی تو غایت است شاید | |||||
عشق تو رقیب راز من باد | زخم تو جگر نواز من باد | |||||
با زخم من ارچه مرهمی نیست | چون تو به سلامتی غمی نیست |