نظامی (لیلی و مجنون)/ای چارده ساله قرهالعین
ظاهر
ای چارده ساله قرةالعین | بالغ نظر علوم کونین | |||||
آن روز که هفت ساله بودی | چون گل به چمن حواله بودی | |||||
و اکنون که به چارده رسیدی | چون سرو بر اوج سرکشیدی | |||||
غافل منشین نه وقت بازیست | وقت هنر است و سرفرازیست | |||||
دانش طلب و بزرگی آموز | تا به نگرند روزت از روز | |||||
نام و نسبت به خردسالی است | نسل از شجر بزرگ خالی است | |||||
جائی که بزرگ بایدت بود | فرزندی من ندارت سود | |||||
گردن چه نهی به هر قفایی | راضی چه شوی به هر جفایی | |||||
چون شیر به خود سپهشکن باش | فرزند خصال خویشتن باش | |||||
دولتطلبی سبب نگهدار | با خلق خدا ادب نگهدار | |||||
آنجا که فسانهای سکالی | از ترس خدا مباش خالی | |||||
وان شغل طلب ز روی حالت | کز کرده نباشدت خجالت | |||||
گر دل دهی ای پسر بدین پند | از پند پدر شوی برومند | |||||
گرچه سر سروریت بینم | و آیین سخنوریت بینم | |||||
در شعر مپیچ و در فن او | چون اکذب اوست احسن او | |||||
زین فن مطلب بلند نامی | کان ختم شد است بر نظامی | |||||
نظم ارچه به مرتبت بلند است | آن علم طلب که سودمند است | |||||
در جدول این خط قیاسی | میکوش به خویشتنشناسی | |||||
تشریح نهاد خود درآموز | کاین معرفتی است خاطر افروز | |||||
پیغمبر گفت علم علمان | علم الادیان و علم الابدان | |||||
در ناف دو علم بوی طیب است | وان هر دو فقیه یا طبیب است | |||||
میباش طبیب عیسوی هش | اما نه طبیب آدمی کش | |||||
میباش فقیه طاعت اندوز | اما نه فقیه حیلت آموز | |||||
گر هردو شوی بلند گردی | پیش همه ارجمند گردی | |||||
صاحب طرفین عهد باشی | صاحب طرف دو مهد باشی | |||||
میکوش به هر ورق که خوانی | کان دانش را تمام دانی | |||||
پالان گریی به غایت خود | بهتر ز کلاهدوزی بد | |||||
گفتن ز من از تو کار بستن | بی کار نمیتوان نشستن | |||||
با اینکه سخن به لطف آبست | کم گفتن هر سخن صوابست | |||||
آب ارچه همه زلال خیزد | از خوردن پر ملال خیزد | |||||
کم گوی و گزیده گوی چون در | تا ز اندک تو جهان شود پر | |||||
لاف از سخن چو در توان زد | آن خشت بود که پر توان زد | |||||
مرواریدی کز اصل پاکست | آرایش بخش آب و خاکست | |||||
تا هست درست گنج و کانهاست | چون خرد شود دوای جانهاست | |||||
یک دسته گل دماغ پرور | از خرمن صد گیاه بهتر | |||||
گر باشد صد ستاره در پیش | تعظیم یک آفتاب ازو بیش | |||||
گرچه همه کوکبی به تابست | افروختگی در آفتابست |