نظامی (لیلی و مجنون)/ای شاه سوار ملک هستی
ظاهر
ای شاه سوار ملک هستی | سلطان خرد به چیره دستی | |||||
ای ختم پیمبران مرسل | حلوای پسین و ملح اول | |||||
نوباوه باغ اولین صلب | لشکرکش عهد آخرین تلب | |||||
ای حاکم کشور کفایت | فرمانده فتوی ولایت | |||||
هرک آرد با تو خودپرستی | شمشیر ادب خورد دو دستی | |||||
ای بر سر سدره گشته راهت | وی منظر عرش پایگاهت | |||||
ای خاک تو توتیای بینش | روشن بتو چشم آفرینش | |||||
شمعی که نه از تو نور گیرد | از باد بروت خود بمیرد | |||||
ای قائل افصح القبایل | یک زخمی اوضح الدلایل | |||||
دارنده حجت الهی | داننده راز صبحگاهی | |||||
ای سید بارگاه کونین | نسابه شهر قاب قوسین | |||||
رفته ز ولای عرش والا | هفتاد هزار پرده بالا | |||||
ای صدر نشین عقل و جان هم | محراب زمین و آسمان هم | |||||
گشته زمی آسمان ز دینت | نینی شده آسمان زمینت | |||||
ای شش جهه از تو خیره مانده | بر هفت فلک جنیبه رانده | |||||
شش هفت هزار سال بوده | کین دبدبه را جهان شنوده | |||||
ای عقل نواله پیچ خوانت | جان بنده نویس آستانت | |||||
هر عقل که بی تو عقل برده | هر جان که نه مرده تو مرده | |||||
ای کینت و نام تو موید | بوالقاسم وانگهی محمد | |||||
عقل ارچه خلیفه شگرف است | بر لوح سخن تمام حرف است | |||||
هم مهر مویدی ندارد | تا مهر محمدی ندارد | |||||
ای شاه مقربان درگاه | بزم تو ورای هفت خرگاه | |||||
صاحب طرف ولایت جود | مقصود جهان جهان مقصود | |||||
سر جوش خلاصه معانی | سرچشمه آب زندگانی | |||||
خاک تو ادیم روی آدم | روی تو چراغ چشم عالم | |||||
دوران که فرس نهاده تست | با هفت فرس پیاده تست | |||||
طوف حرم تو سازد انجم | در گشتن چرخ پی کندگم | |||||
آن کیست که بر بساط هستی | با تو نکند چو خاک پستی | |||||
اکسیر تو داد خاک را لون | وز بهر تو آفریده شد کون | |||||
سر خیل توئی و جمله خیلند | مقصود توئی همه طفیلند | |||||
سلطان سریر کایناتی | شاهنشه کشور حیاتی | |||||
لشگر گه تو سپهر خضرا | گیسوی تو چتر و غمزه طغرا | |||||
وین پنج نماز کاصل توبه است | در نوبتی تو پنج نوبه است | |||||
در خانه دین به پنج بنیاد | بستی در صد هزار بیداد | |||||
وین خانه هفت سقف کرده | بر چار خلیفه وقف کرده | |||||
صدیق به صدق پیشوا بود | فاروق ز فرق هم جدا بود | |||||
وان پیر حیائی خدا ترس | با شیر خدای بود همدرس | |||||
هر چار ز یک نورد بودند | ریحان یک آبخورد بودند | |||||
زین چار خلیفه ملک شدراست | خانه به چهار حد مهیاست | |||||
ز آمیزش این چهارگانه | شد خوش نمک این چهارخانه | |||||
دین را که چهار ساق دادی | زینگونه چهار طاق دادی | |||||
چون ابروی خوب تو در آفاق | هم جفت شد این چهار وهم طاق | |||||
از حلقه دست بند این فرش | یک رقص تو تا کجاست تا عرش | |||||
ای نقش تو معرج معانی | معراج تو نقل آسمانی | |||||
از هفت خزینه در گشاده | بر چهار گهر قدم نهادن | |||||
از حوصله زمانه تنگ | بر فرق فلک زده شباهنگ | |||||
چون شب علم سیاه برداشت | شبرنگ تو رقص راه برداشت | |||||
خلوتگه عرش گشت جایت | پرواز پری گرفت پایت | |||||
سر برزده از سرای فانی | بر اوج سرای ام هانی | |||||
جبریل رسید طوق در دست | کز بهر تو آسمان کمر بست | |||||
بر هفت فلک دو حلقه بستند | نظاره تست هر چه هستند | |||||
برخیز هلا نه وقت خوابست | مه منتظر تو آفتابست | |||||
در نسخ عطارد از حروفت | منسوخ شد آیت وقوفت | |||||
زهره طبق نثار بر فرق | تا نور تو کی برآید از شرق | |||||
خورشید به صورت هلالی | زحمت ز ره تو کرده خالی | |||||
مریخ ملازم یتاقت | موکب رو کمترین وشاقت | |||||
دراجه مشتری بدان نور | از راه تو گفته چشم بد دور | |||||
کیوان علم سیاه بر دوش | در بندگی تو حلقه در گوش | |||||
در کوکبه چنین غلامان | شرط است برون شدن خرامان | |||||
امشب شب قدرتست بشتاب | قدر شب قدر خویش دریاب | |||||
ای دولتی آن شبی که چون روز | گشت از قدم تو عالم افروز | |||||
پرگار به خاک در کشیدی | جدول به سپهر بر کشیدی | |||||
برقی که براق بود نامش | رفق روش تو کرد رامش | |||||
بر سفت چنان نسفته تختی | طیاره شدی چو نیک بختی | |||||
زآنجا که چنان یک اسبه راندی | دوران دواسبه را بماندی | |||||
ربع فلک از چهارگوشه | داده ز درت هزار خوشه | |||||
از سرخ و سپید دخل آن باغ | بخش نظر تو مهر ما زاغ | |||||
بر طره هفت بام عالم | نه طاس گذاشتی نه پرچم | |||||
هم پرچم چرخ را گسستی | هم طاسک ماه را شکستی | |||||
طاوس پران چرخ اخضر | هم بال فکنده با تو هم پر | |||||
جبریل ز همرهیت مانده | (الله معک) ز دور خوانده | |||||
میکائیلت نشانده بر سر | واورده به خواجه تاش دیگر | |||||
اسرافیل فتاده در پای | هم نیم رهت بمانده برجای | |||||
رفرف که شده رفیق راهت | برده به سریر سدره گاهت | |||||
چون از سر سدره بر گذشتی | اوراق حدوث در نوشتی | |||||
رفتی ز بساط هفت فرشی | تا طارم تنگبار عرشی | |||||
سبوح زنان عرش پایه | از نور تو کرده عرش سایه | |||||
از حجله عرش بر پریدی | هفتاد حجاب را دریدی | |||||
تنها شدی از گرانی رخت | هم تاج گذاشتی و هم تخت | |||||
بازار جهت بهم شکستی | از زحمت تحت وفوق رستی | |||||
خرگاه برون زدی ز کونین | در خیمه خاص قاب قوسین | |||||
هم حضرت ذوالجلال دیدی | هم سر کلام حق شنیدی | |||||
از غایت وهم و غور ادراک | هم دیدن وهم شنودنت پاک | |||||
درخواستی آنچه بود کامت | درخواسته خاص شد به نامت | |||||
از قربت حضرت الهی | باز آمدی آنچنانکه خواهی | |||||
گلزار شکفته از جبینت | توقیع کرم در آستینت | |||||
آورده برات رستگاران | از بهر چو ما گناهکاران | |||||
ما را چه محل که چون تو شاهی | در سایه خود کند پناهی | |||||
زآنجا که تو روشن آفتابی | بر ما نه شگفت اگر نتابی | |||||
دریای مروتست رایت | خضرای نبوتست جایت | |||||
شد بی تو به خلق بر مروت | بر بستهتر از در نبوت | |||||
هر که از قدم تو سرکشیده | دولت قلمیش در کشیده | |||||
وان کو کمر وفات بسته | بر منظره ابد نشسته | |||||
باغ ارم از امید و بیمت | جزیت ده نافه نسیمت | |||||
ای مصعد آسمان نوشته | چون گنج به خاک بازگشته | |||||
از سرعت آسمان خرامی | سری بگشای بر نظامی | |||||
موقوف نقاب چند باشی | در برقع خواب چند باشی | |||||
برخیز و نقاب رخ برانداز | شاهی دو سه را به رخ درانداز | |||||
این سفره ز پشت بار برگیر | وین پرده ز روی کار برگیر | |||||
رنگ از دو سیه سفید بزدای | ضدی ز چهار طبع بگشای | |||||
یک عهد کن این دو بیوفا را | یک دست کن این چهار پا را | |||||
چون تربیت حیات کردی | حل همه مشکلات کردی | |||||
زان نافه به باد بخش طیبی | باشد که به ما رسد نصیبی | |||||
زان لوح که خواندی از بدایت | در خاطر ما فکن یک آیت | |||||
زان صرف که یافتیش بیصرف | در دفتر ما نویس یک حرف | |||||
بنمای به ما که ما چه نامیم | وز بت گر و بت شکن کدامیم | |||||
ای کار مرا تمامی از تو | نیروی دل نظامی از تو | |||||
زین دل به دعا قناعتی کن | وز بهر خدا شفاعتی کن | |||||
تا پرده ما فرو گذارند | وین پرده که هست بر ندارند |