نظامی (شرف نامه)/دگر روز کاین ترک سلطان شکوه
ظاهر
دگر روز کاین ترک سلطان شکوه | ز دریای چین کوهه برزد به کوه | |||||
گراینده شد هر دو لشگر به خون | علم بر کشیدند چون بیستون | |||||
درآمد ز دریا به غریدن ابر | ز هر بیشهای سر برون زد هژبر | |||||
نفیر نهنگان درآمد به اوج | ز هر گوشه میرفت خون موج موج | |||||
ز رومی یکی پیل کوپال گیر | برآهخته شمشیر و بر بسته تیر | |||||
به جنگ آزمائی برون خواست مرد | برون شد دلیری به خفتان زرد | |||||
فرو هشت کوپال رومی ز دست | سر و پای روسی به هم در شکست | |||||
دگر خواست با او همان رفت نیز | بجز مغز کوبی ندانست چیز | |||||
الانی سواری فرنجه به نام | هنرها نموده به شمشیر وجام | |||||
درآمد برآورده لختی به دوش | که از دیدنش مغزرا رفت هوش | |||||
هم این لخت خود را به کین برگشاد | هم آن نیز بر دوش لختی نهاد | |||||
دولختی دری شد به هم لخت شان | در آن در شد آویزش سختشان | |||||
چو دانست الانی که در راه او | فرو ماند بی بخت بدخواه او | |||||
برآورد لختی و زد بر سرش | سرش را فرو ریخت بر پیکرش | |||||
چو فرق سر خصم در خون کشید | ازان سرکشی سر به گردون کشید | |||||
ز گردان ارمن یکی تند سیر | به کشتن قوی دل به مردی دلیر | |||||
ز شیران سبق برده شروه به نام | به هنگام جنگ آزمائی تمام | |||||
نهنگی دو تیغی برافراخته | به تیغ از نهنگان سر انداخته | |||||
به رزم الانی روان کرد رخش | برافروخت از تیغ رخشان درخش | |||||
فرنجه چو دید آنچنان دست زور | سپر بر کتف دوخت چون پر مور | |||||
چنان زد بر او شروه شمشیر تیز | که کرد از قفس مرغ جانش گریز | |||||
از ایسو کمر بسته گردنکشی | برون زد جنیبت چو تند آتشی | |||||
بکوشید و مردانگیها نمود | به شیری کجا کرد با شروه سود | |||||
چو خصمی قوی دید گردن گشاد | به یک ضربت او نیز گردن نهاد | |||||
جرم نامی از کوه یکران چو کوه | درآمد کزو عالم آمد ستوه | |||||
بکی ترگ روی آهنین بر سرش | که پیکار میریخت از پیکرش | |||||
قبائی زره بر تنش تابدار | چو سیماب روشن چو سیم آبدار | |||||
به شروه درآمد چو شیر دمان | ز دنیا ندادش زمانی امان | |||||
چنان راند شمشیر بر شیر مرد | کزان شیر شرزه برآورد گرد | |||||
چو افتاد دشمن در آن پای لغز | به سم سمندش بسنبید مغز | |||||
بسی گردنان را زگردن کشان | زد از سرد مهری به یخ بر نشان | |||||
دوالی چو دید آنچنان گردنی | نه گردن همانا که گردن زنی | |||||
بسیچید و پیرایهی جنگ خواست | بسیچ شدن کرد بر جنگ راست | |||||
به تارک درآورد روی آهنین | یکی ترک سفته ز پولاد چین | |||||
حمایل یکی تیغ زهر آبدار | کمندی چو زلف بتان تابدار | |||||
فرس را برافکند برگستوان | به زین اندر آمد چو کوهی روان | |||||
سوی دشمن آمد چنان تازه روی | که طفل از دبستان درآید به کوی | |||||
جرم چون در آن فر زیبنده دید | دل از جنگ شیران شکیبنده دید | |||||
ولیکن نبودش در بازگشت | بناچار با مرگ دمساز گشت | |||||
به گرد دوالی درآمد دلیر | دوالک همی باخت با جنگ شیر | |||||
دوالی ز پیچیدن بدسگال | بپیچید بر خویشتن چون دوال | |||||
بسی حرف در بازی اندوختند | ز رحمت یکی حرف ناموختند | |||||
دوالی کمر بسته چون شیر نر | زدش ضربتی بر دوال کمر | |||||
گذارنده شد تیغ بی هیچ رنج | دو نیمه شد آن کوه پولاد سنج | |||||
برادر یکی داشت چون پیل مست | به کین برادر میان را ببست | |||||
ز زخم دوالی دوالی چشید | بنه سوی رخت برادر کشید | |||||
بدین گونه آن کوه پولاد پشت | بسی مرد لشگر شکن را بکشت | |||||
یکی روس بدنام او جودره | که شیر نرش بود آهوبره | |||||
درشت و تنومند و زور آزمای | به تنها عدو بند و لشگر گشای | |||||
ز گردن بسی خون درآویخته | بسی خون گردنکشان ریخته | |||||
گره بر دوال کمر سخت کرد | به جنگ دوالی روان رخت کرد | |||||
گشادند بر یکدیگر تیغ تیز | که ره بسته شد پای را در گریز | |||||
بسی ضربشان رفت بر یکدیگر | ز کار آگهیشان نشد کارگر | |||||
برآورد روسی گذارنده تیغ | بر آن کوه پولاد زد بی دریغ | |||||
ز پولاد ترگ اندر آمد به فرق | به دریای خون شد تن خسته غرق | |||||
از آن سستی اندام زخم آزمای | عنان دزدیی کرد و شد باز جای | |||||
به زیر آمد ازاسب و سرباز بست | دل شاه ازان سر شکستن شکست | |||||
به فرزانه فرمود تا هم ز راه | کند نوش دارو بران زخم گاه | |||||
نوازش کند تا به آهستگی | دوالی برآساید از خستگی | |||||
چو شب در سر آورد کحلی پرند | سر مه در آمد به مشگین کمند | |||||
دو رویه سپه پاس برداشتند | مگس گرد خرگاه نگذاشتند |