نظامی (شرف نامه)/بیا ساقی از باده جامی بیار
ظاهر
بیا ساقی از باده جامی بیار | ز بیجاده گون گل پیامی بیار | |||||
رخم را بدان باده چون باده کن | ز بیجاده رنگم چو بیجاده کن | |||||
به جشن فریدون و نوروز جم | که شادی سترد از جهان نام غم | |||||
جهاندار بنشست بر تخت خویش | نشستند شاهان سرافکنده پیش | |||||
نوازندگان می و رود و جام | برآراسته دست مجلس تمام | |||||
می نوش و نوشابهی چون شکر | عروسان به گردش کمر در کمر | |||||
در آن مجلس اسکندر فیلقوس | نکرد التفاتی به چندان عروس | |||||
یکی آنکه خود بود پرهیزگار | دگر در حرم کرد نتوان شکار | |||||
یکایک همه لشگر از شرم او | نگشتند یک ذره ز آزرم او | |||||
هوا سرد و خرگاه خورشید گرم | زمین خشگ و بالین جمشید نرم | |||||
برون رفت از چاه دلو آفتاب | به ماهی گرفتن سوی حوض آب | |||||
درم بر درم کیسهی کوه و شخ | گره بسته چون پشت ماهی ز یخ | |||||
دمه دم فروگیر چون چشم گرگ | شده کار گرگینه دوزان بزرگ | |||||
سرین گوزن و کفلگاه گور | به پهلوی شیران درآورده زور | |||||
کبابتر از ران آهویتر | نمک ریخته آب را بر جگر | |||||
ز باریدن ابر کافور بار | سمن رسته از دستهای چنار | |||||
بنفشه نکرده سر غنچه تیز | چو برگ بهار آسمان برف ریز | |||||
درخت گل از باد آبستنی | شکم کرده پر بچه رستنی | |||||
دهن ناگشاده لب آبگیر | که آمد لب سبزه را بوی شیر | |||||
صبا بلبلان را دریده دهل | ز نامحرمان روی پوشیده گل | |||||
شده بلبله بلبل انجمن | چو کبک دری قهقهه در دهن | |||||
ز رخسار میخوارگان رنگ می | بهر گوشهای گل برآورده خوی | |||||
به عذر شب دوش فرمود شاه | که آتش فروزند در بزمگاه | |||||
برآراست از زینت و زر و زیب | چو باغ ارم مجلسی دلفریب | |||||
درو آتشی چون گل افروخته | گل از رشک آن گلستان سوخته | |||||
شده خار از آتش چون زر به دست | نه چون خار زردشتی آتش پرست | |||||
به مشکین زکال آتش لاله رنگ | درافتاده چون عکس گوهر به سنگ | |||||
به آتش بر آن شوشهی مشک سنج | چو مار سیه بر سر چاه گنج | |||||
ز بی رحمتی داده پیر مجوس | سواد حبش را به تاراج روس | |||||
ز هندوستان آمده جوزنی | بهر جو که زد سوخته خرمنی | |||||
مغی ارغوان کشته بر جای جو | بنفشه دروده به وقت درو | |||||
سیاهی به مازندران برده مشک | بدل کرده با شوشهی زر خشک | |||||
ز هندو زنی خانه پر خون شده | همه آبنوسش طبر خون شده | |||||
به چین کرده صقلابیی ترکتاز | سموری به برطاسیی کرده باز | |||||
بلالی برآورده آواز خوش | صلا داده در روم و خود در حبش | |||||
بر آواز او زنگی قیرگون | گشاده ز دل زهره وز دیده خون | |||||
دبیری قلم رسته از پشت او | قلمهای مشکین در انگشت او | |||||
نشسته جوانمردی اطلس فروش | ز خاکستری پیر زن درع پوش | |||||
ز بهر پلاسی رسن تافته | بجای پلاس اطلسی یافته | |||||
چو در کورهای مرد اکسیر گر | فرو برده آهن برآورده زر | |||||
شراره که اکسیر زر ساخته | ز هر سو به دامن زر انداخته | |||||
به خار از بر شعلهی آذری | چو بر سرخ گل شعر نیلوفری | |||||
سفالی ز ریحان برآراسته | به ریحانی از بیشهها خاسته | |||||
نه آتش گل باغ جمشید بود | کلیچه پز خوان خورشید بود | |||||
فروزندهی گوهر نیک و بد | رفیق مغ و مونس هیربد | |||||
شکفته گلی خورد او خار بن | به دیدار تازه به گوهر کهن | |||||
ترنم سرای تهی مایگان | پیام آور دیگ همسایگان | |||||
ترنگا ترنگی که زد ساز او | به از زند زردشت و آواز او | |||||
بدین زندگی آتش زند سوز | بر افروخته شاه گیتی فروز | |||||
چو برگ گل سرخ بر شاخ سرو | بر او گاه دراج و گاهی تذرو | |||||
ز بسد چناری برافراخته | بر او کبک نالنده چون فاخته | |||||
اگر پای بط بر سر آرد چنار | بر او سینهی بط زند زیر زار | |||||
تن بط بود در خور آبگیر | چو بر آتش آری برآرد نفیر | |||||
در آن باغ مرغان به جوش آمده | ز هر یک دگرگون خروش آمده | |||||
ستا زن برآورده بانگ سرود | سرودی نوآیینتر از صد درود | |||||
جگرها به خون در نمک یافته | نمک را ز حسرت جگر تافته | |||||
شکر بوزه با نوک دندان دراز | شکر خواره را کرده دندان دراز | |||||
کباب تر و بوی افزار خشک | اباهای پرورده با بوی مشک | |||||
ز ریچارها آنچه باشد عزیز | ترنج و به و نار و نارنج نیز | |||||
مغنی چو زهره به رامشگری | صراحی درخشنده چو مشتری | |||||
به گلگون گلابی دلاویزتر | نشانده جهان از جهان درد سر | |||||
همه ساز آهنگها نرم خیز | بجز ساز کاهنگ او بود تیز | |||||
همه پخته بودند یاران تمام | بجز باده کو در میان بود خام | |||||
سکندر ز مستی شده نیمخواب | روان آب در چنگ و چنگی در آب | |||||
می و مرغ و ریحان و آواز چنگ | بتی تنگ چشم اندر آغوش تنگ | |||||
کسی کاین مرادش میسر شود | گرش جو نباشد سکندر شود | |||||
به یاد شه آن مشتری پیکران | چو زهره کشیدند رطل گران | |||||
چو یک نیمه از روز روشن گذشت | فلک نیمه راه زمین در نوشت | |||||
بفرمود شه تا رقیبان گنج | کشند از پی میهمان پای رنج | |||||
زر و زیور آرند خروارها | ز سیفور و اطلس شتر بارها | |||||
ز جنس حبش خادمی نیز چند | به دیدار نیکو به بالا بلند | |||||
بسی نافه مشک و دیبای نغز | کز ایشان فزوده شود هوش و مغز | |||||
ز مرد نگینهای با آب و رنگ | در و لعل و فیروزه بی وزن و سنگ | |||||
یکی تاج زرین زمرد نگار | برآموده از للی شاهوار | |||||
پرندی مکلل به یاقوت و در | همه درزش از گرد کافور پر | |||||
عماری و اشتر به هرای زر | عماری کشان جمله زرین کمر | |||||
چنین زیور نغز گوهر نشان | به نوشابه دادند گوهر کشان | |||||
بپوشید نوشابه تشریف شاه | چو تشریف خورشید رخشنده ماه | |||||
جداگانه از بهر هر پیکری | بفرمود پرداختن زیوری | |||||
به اندازه هر یکی چیز داد | بپوشیدشان بردنی نیز داد | |||||
پریچهره با آن پری پیکران | شدند از بسی گنج و گوهر گران | |||||
زمین بوسه دادند بر شکر شاه | به خرم دلی برگرفتند راه | |||||
ازان کان چو گوهر گرای آمدند | چو گنجی روان باز جای آمدند |