نظامی (شرف نامه)/بیا ساقی آن رنگ داده عبیر
ظاهر
بیا ساقی آن رنگ داده عبیر | که رنگش ز خون داد دهقان پیر | |||||
بده تا مگر درآید به چنگ | دهد رنگ و آبش مرا آب و رنگ | |||||
سپاه سحر چون علم برکشید | جهان حرف شب را قلم درکشید | |||||
دماغ زمین از تف آفتاب | به سرسام سودا درآمد ز خواب | |||||
برآورد مرغ سحرگه غریو | چو سرسامی از نور و صرعی ز دیو | |||||
شه از خواب سربرزد آشوبناک | دل پاک را کرد از اندیشه پاک | |||||
به طاعتگه آمد نیایش نمود | زبان را به شکر آزمایش نمود | |||||
ز یاری ده خود دران داوری | گهی یارگی خواست گه یاوری | |||||
چو لختی بغلطید بر روی خاک | کمر بست و زد دامن درع چاک | |||||
نهادند اورنگ بر پشت پیل | کشیدند شمشیر گردش دو میل | |||||
سپه را به آیین پیشینه روز | برآراست سالار گیتی فروز | |||||
بر آن پهن صحرای دریا شکوه | حصاری زد از موج لشگر چو کوه | |||||
چپ و راست پیرامن آن حصار | ز پولاد بستند ره بر غبار | |||||
ز دیگر طرف روسی سرفراز | برآراست لشگر به آیین و ساز | |||||
جرسهای روسی خروشان شده | دماغ از تف خشم جوشان شده | |||||
ز عکس سرتیغ و برق سنان | سر از راه میرفت و دست از عنان | |||||
ترنگ کمان رفته در مغز کوه | فشافش کنان تیر بر هر گروه | |||||
ز پولاد بر لخت گردن شکن | برون ریخته مغزها از دهن | |||||
ز بیداد کوپال پیل افکنان | فلک جامه در خم نیل افکنان | |||||
نهیب بلارک به پرهای مور | ز بال عقابان تهی کرده زور | |||||
سر نیزه از طاسک سرنگون | به پرچم فرو ریخته طاس خون | |||||
سم باد پایان ز خون چون عقیق | شده تا نمد زین به خون در غریق | |||||
سنان در سنان کوکب افروخته | سپر در سپر کوکبه دوخته | |||||
ز بس خشت آهن که شد بر هلاک | لحد بسته بر کشتگان خشت خاک | |||||
سر افشانی تیغ گردن گذار | برآورده از جوی خون لاله زار | |||||
چو سوزن سنان سینه را دوخته | ز مقراضه مقراضی آموخته | |||||
ز هر قبضهی خنجری در شتاب | برآورده چون اژدها سر ز خواب | |||||
ز بس کشتگان گرد به گرد راه | چو بازار محشر شده حربگاه | |||||
نماینده روسی به هر سو ستیز | برآورده از رومیان رستخیز | |||||
برآمیخته لشگر روم و روس | به سرخی سپیدی چو روی عروس | |||||
سکندر دران حرب چون شیر مست | یکی حربهی پهلوانی به دست | |||||
چگونه بود پیل پولاد پوش | ز شیر ژیان چون برآید خروش | |||||
بدان پیل و آن شیر میماند شاه | که بر پیل و بر شیر بر بست راه | |||||
به هر تیغداری که او باز خورد | سرش را به تیغی ز تن باز کرد | |||||
سیه پوش چترش چو عباسیان | زده سنگ بر طاس بر طاسیان | |||||
به نیروی بازوی و زخم رکاب | چپ و راست افکند سر بیحساب | |||||
هم او پای بر جای و هم لشگرش | که تا کی برآید ز کوه اخترش | |||||
سطرلاب فرزانه درآفتاب | بهد طالع گرفتن چو مه در شتاب | |||||
چو طالع به پیروزی آمد پدید | جهان کرد شمشیر شه را کلید | |||||
به شه گفت برزن که یاری تراست | درین دستبرد استواری تراست | |||||
بجنبید خسرو چو دریای نیل | سر دشمن افکند در پای پیل | |||||
سوی روسی آورد یک ترکتاز | چو تند اژدهائی دهن کرده باز | |||||
برآورد پیروزی شاه دست | به قنطال روسی درآمد شکست | |||||
چو بشکست بشکستنی خردشان | به یک حمله از جای خود بردشان | |||||
هزیمت در افتاد بدخواه را | جهان داد شاهی جهانشاه را | |||||
شه پیل پیکر به خم کمند | درآورد قنطال را زیر بند | |||||
ز روسی بسی خون و خون ریختند | گرفتند و کشتند و آویختند | |||||
ز بس روسیان سرانداخته | بقم کشتی کیش پرداخته | |||||
ز شیران برطاس و روسی دیار | گرفتار شد تیغزن ده هزار | |||||
دگر کشته شد زیر شمشیر و تیر | ز کشتن بود فتنه را ناگزیر | |||||
قدر مایه رستند بی برگ و ساز | گریزان سوی روس رفتند باز | |||||
نه چندان غنیمت به خسرو رسید | که اندازهای آید آنرا پدید | |||||
ز سیم و زر و قندز و لعل و در | شتر با شتر خانهها گشت پر | |||||
چو بر دشمنان شاه شد کامگار | شد از فرخی کار او چون نگار | |||||
فرود آمد از خنگ ختلی خرام | که دید آنچه مقصود بودش تمام | |||||
به شکر خدا روی بر خاک سود | که فتح از خدا آمد او خاک بود | |||||
چو کرد آفرین داور خویش را | همان گنجها داد درویش را | |||||
جهان را ز دشمن تهی دید جای | به آرامش و رامش آورد رای |