نظامی (اقبال نامه)/زهی آفتابی که از دور دست
ظاهر
زهی آفتابی که از دور دست | به نور تو بینیم در هر چه هست | |||||
چراغ ارچه باشد هم از جنس نور | جز او را به او دید نتوان ز دور | |||||
نه آن شد کله داری پادشاه | که دارد به گنجینه در صد کلاه | |||||
کله داری آن شد که بر هر سری | نهد هر زمان از کلاه افسری | |||||
دماغی که آن در سر آرد غرور | ز سرها تو کردی به شمشیر دور | |||||
چو عالی بود رایت و رای شاه | همش بزم فرخ بود هم سپاه | |||||
توئی رایت از نصرت آراسته | تردد ز رای تو برخاسته | |||||
کیان گر گذشتند ازین بزمگاه | به سرسبزی آنک تو داری کلاه | |||||
تو امروز بر خلق فرماندهی | به نفس خود از آفرینش بهی | |||||
کلهدار عالم توئی در جهان | که از توست بر سر کلاه مهان | |||||
ز کاوس و کیخسرو و کیقباد | توئی بیشدادای به از پیشداد | |||||
چو در داد بیشی و پیشیت هست | سزد گر شوی بر کیان پیش دست | |||||
برآیی برین هفت پیروزه کاخ | کنی پردهی تنگ هستی فراخ | |||||
ز کاس نظامی یکی طاس می | خوری هم به آیین کاوس کی | |||||
ستامی بدان طاس طوسی نواز | حق شاهنامه ز محمود باز | |||||
دو وارث شمار از دوکان کهن | تو را در سخا و مرا در سخن | |||||
به وامی که ناداده باشد نخست | حق وارث از وارث آید درست | |||||
من آن گفتهام که آنچنان کس نگفت | تو آن کن که آن نیز نتوان نهفت | |||||
به گفتن مرا عقل توفیق داد | به خواندن تو را نیز توفیق باد | |||||
چو توفیق ما هر دو همره شود | سخن را یکی پایه در ده شود | |||||
به این گل که ریحان باغ منست | در ایوان تو شب چراغ منست | |||||
برآرای مجلس برافروز جام | که جلاب پختهست در خون خام | |||||
تو میخور بهانه ز در دوردار | مرا لب به مهرست معذوردار | |||||
به آن جام کارد در اندیشه هوش | همه ساله میخوردنت باد نوش | |||||
دلت تازه با داو دولت جوان | تو بادی جهان را جهان پهلوان | |||||
قران تو در گردش روزگار | میفتاد چون چرخ گردان ز کار | |||||
بلندیت بادا چو چرخ کبود | که چرخ از بلندی نیاید فرود | |||||
دو تیغیتر از صبح شمشیر تو | سپهر از زمین رامتر زیر تو | |||||
درفشنده تیغت عدو سوز باد | درفش کیان از تو فیروز باد | |||||
اگر چه من از بهر کاری بزرگ | فرستادمت یادگاری بزرگ | |||||
مبادا ز تو جز تو کس یادگار | وزین یادگار این سخن یاددار |