نظامی (اقبال نامه)/درآرای مغنی سرم را ز خواب
ظاهر
درآرای مغنی سرم را ز خواب | به ابریشم رود و چنگ و رباب | |||||
مگر کاب آن رود چون آب رود | به خشگی کشی تر آرد فرود | |||||
چو سقراط را رفتن آمد فراز | دو اسبه به پیش اجل رفت باز | |||||
شنیدم که زهری برآمیختند | نهانی دلش در گلو ریختند | |||||
تن زهر خوارش چو شد دردمند | به سوی سفر بزمهای زد بلند | |||||
چنین گفت چون مدت آمد به سر | نشاید شدن مرگ را چارهگر | |||||
در آن خواب کافسرده بالین بود | نشست یکایک به پائین بود | |||||
چو دیدند کان مرغ علوی خرام | برون رفت خواهد بزودی ز دام | |||||
به سقراط گفتند کای هوشمند | چو بیرون رود جان ازین شهر بند | |||||
فروماند از جنبش اعضای تو | کجا به بود ساختن جای تو | |||||
تبسم کنان گفتشان اوستاد | که بر رفتگان دل نباید نهاد | |||||
گرم باز یابید گیرید پای | بهرجا که خواهید سازید جای | |||||
درآمد بدو نیز طوفان خواب | فرو برد چون دیگران سر به آب | |||||
شدند آگه آن زیرکان در نهفت | که استاد دانا بدیشان چه گفت |