نظامی (اقبال نامه)/خدایا توئی بنده را دستگیر
ظاهر
| خدایا توئی بنده را دستگیر | بود بنده را از خدا ناگزیر | |||||
| توئی خالق بوده و بودنی | ببخشای بر خاک بخشودنی | |||||
| به بخشایش خویش یاریم ده | ز غوغای خود رستگاریم ده | |||||
| تو را خواهم از هر مرادی که هست | که آید به تو هر مرادی به دست | |||||
| دلی را که از خود نکردی گمش | نه از چرخ ترسد نه از انجمش | |||||
| چو تو هستی از چرخ و انجم چه باک | چو هست آسمان بر زمین ریز خاک | |||||
| جهانی چنین خوب و خرم سرشت | حوالت چرا شد بقا بر بهشت | |||||
| از این خوبتر بود نباشد دگر | چو آن خوبتر گفتی آن خوبتر | |||||
| در آن روضه خوب کن جای ما | ببر نقش ناخوبی از رای ما | |||||
| نه من چاره خویش دانم نه کس | تو دانی چنان کن که دانی و بس | |||||
| طلبکار تو هر کسی بر امید | یکی در سیاه و یکی در سپید | |||||
| بدان تا زباغ تو یابد بری | تضرع کنان هر کسی بر دری | |||||
| نبینم من آن زهره در خویشتن | که گویم تو را این و آن ده به من | |||||
| کنم حاجت از هر کسی جستجوی | چویابم تو بخشنده باشی نه اوی | |||||
| تو مستغنی از هر چه در راه توست | نیاز همه سوی درگاه توست | |||||
| سروش مرا دیو مردم مکن | سر رشته از راه خود گم مکن | |||||
| چو بر آشنائی گشادی درم | مکن خاک بیگانگی برسرم | |||||
| به چشم من از خود فروغی رسان | که یابم فراغی ز چشم کسان | |||||
| چو پروانه شب چراغ توام | چنان دان که مرغی ز باغ توام | |||||
| مبین گرچه خردم من زیردست | بزرگم کن آخر بزرگیت هست | |||||
| من آن ذره در خردم از دیده دور | که نیروی تو بر من افکند نور | |||||
| به نیروی تو چون پدید آمدم | در گنجها را کلید آمدم | |||||
| بسر بردم اول بساط سخن | دگر ره کنم تازه درج کهن | |||||
| به اول سخن دادیم دستگاه | به آخر قدم نیز بنمای راه | |||||
| صفائی ده این خاک تاریک را | که به بیند این راه باریک را | |||||
| برانم کزین ره بدین تنگنای | به خشنودی تو زنم دست وپای | |||||
| حفاظت چنان باد در کار من | که خشنود گردی ز گفتار من | |||||
| چو از راه خشنودی آیم برت | نپیچم سر از قول پیغمبرت | |||||