نظامی (اقبال نامه)/ببار ای مغنی نوائی شگفت
ظاهر
ببار ای مغنی نوائی شگفت | گرفته رها کن که خوابم گرفت | |||||
وگر زان ترنم شوم خفته نیز | نبینم مگر خواب آشفته نیز | |||||
چو آمد گه عزم فرفوریوس | بنه بر شتر بست و بنواخت کوس | |||||
به همصحبتان گفت کاین باغ نغز | که منظور چشمست و ریحان مغز | |||||
چو پایندگی نیستش در سرشت | چه تاریک دوزخ چه روشن بهشت | |||||
ز دانائی ماست ما را هراس | که از رهزن ایمن نشد ره شناس | |||||
کمان گر همیشه خمیده بود | قبا دوز را قب دریده بود | |||||
ترازوی چربش فروشان به رنگ | بود چرب و چربی ندارد به سنگ | |||||
همه ساله محمل کش بار گنج | نیاساید از محنت و درد و رنج | |||||
چو پرداخت زین نقش پرگار او | کشیدند خط نیز بر کار او |